:: تأملات تنهایی ::

مقصود فراستخواه

:: تأملات تنهایی ::

مقصود فراستخواه

پارادوکس شادمانی ما

یک. سویۀ فردی شادمانی

 شادمانی در دو سطح روی می دهد. سطح نخست، واکنشی است گذرا به وقایع رضایتبخش در بیرون. اما سطح دوم مسرّتی است که از عمق هستی ما می تراود و  گاهی چنان  فزونی  می یابد که سرریز وجاری می شود. این شادی، تصمیم اگزیستانسیل ماست. پاسخ وجودی ماست به وضع این عالم و  بودن ما در آن، پاسخی است به شرایط بشری مان. با بلند نظری واز سر خطاپوشی. چشم دوختن وامیدبستن به امکانهای نهفته است حتی در پس پشت محدودیتها. راز این شادمانی طرز نگاه ما به امور است وفهمی است که از تمام تجربه های مان داریم، حتی از تجربه های سخت و  بظاهر ناخوشایند.  

سلیگمن در کتاب «شکفتن»[i](2011)، پنج مؤلفۀ شادی را بدین قرار توصیف کرده است:

1.احساسات مثبت[ii] که سمت وسوی عاطفی  ودرونی ماست.

2.مواجهۀ مثبت[iii] که نحوۀ درگیری ما با امور است.

3.ارتباطات مثبت[iv] که با آدمها واشیا داریم.

4.معنای مثبت[v] که به تجربه های مان  می دهیم.

5.عمل  مثبت وتمام وکمال[vi]  در کار وکنشی که از خود به هم می رسانیم.

دو. سویۀ اجتماعی شادمانی

میدان های اجتماعی وفضای اجتماعی، تا چه اندازه از تصمیم افراد وگروه ها برای شاد بودن آنها  حمایت می کند؟ شاخص «شادکامی ناخالص ملی»(  GNH)[vii] میزان حمایت اجتماعی از شادمانی مردمان را توضیح می دهد  و در آن هفت  مؤلفۀ یک زندگی اجتماعی خوب و با کیفیت به شرح زیر تعریف شده است:

1.بعد اقتصادی: مانند درآمد، برابری قدرت خرید و  فقدان شکاف های طبقاتی

2.بعدسیاسی: مانند ثبات  ودموکراسی  و حقوق وآزادی های فردی

3.بعد اجتماعی: از قبیل نبودن تبعیض ویا مصونیت در برابر آسیبهای اجتماعی

4.بعد سلامت جسمی مردمان

5.بعد سلامت روانی مردمان

6.بعد ساختار کسب و کار واشتغال و سازمان های کار

7.بعد پایداری محیط زیست

سه. نتیجه گیری

اگر سیستم ها ونهادها در یک جامعه، کفایت لازم برای حمایت از شادمانی مردمان را ندارند ویا حتی آن را از مردم دریغ می دارند، آنها چه می توانند بکنند؟ آیا بنشینند ومنتظر معجزه ای برای تغییر شرایط دربیرون واز بیرون  بمانند؟ راهی جز این هست که به تکیه گاه های وجودی خویش بازگردند؟ به امکان های نهفتۀ نگاه های شان وبه نحوۀ مواجهات شان با امور ومسائل، به سپهر معناهای شان وبه کنشها و ارتباطات انسانی واجتماعی شان.

این یک مقاومت انسانی و معرفتی و اخلاقی و فرهنگی در سطح وجودی است که ما در شرایط کنونی نیاز داریم. هم برای  شاد زیستن در جامعه ای  که نهادها و سیستمهایش کفایت آن را ندارد تا شور زندگی ما را صیانت بکند، وهم برای تغییر این نهادها وسیستمها.

همانگونه که در پس پشت غمخوارگی انسانی، نوعی مسرّت باطنی هست، مقاومت وپویش اجتماعی ما نیز به رغم همۀ عسرتها ودشواری های راه تغییر، شادمانی های اصیل وجودی برای افراد وگروه های طالب تغییر در برخواهد داشت با آفاق روشنی از آیندۀ این سرزمین، نیکبختی اجتماعی وپایداری.

 

Martin E. P. Seligman (2011). Flourish: A Visionary New Understanding of Happiness and Well-being. New York: Free Press.



[i] Flourish

[ii] Positive Emotions

[iii] Engagement

[iv] Positive Relationships

[v] Meaning

[vi] Accomplishments

[vii] gross national happiness

دوئل من و جامعه برسر شادمانگی


آیا شادی ما به دست خودماست؟ آری و نه. شادمانی ما به دست خودماست چون مهم ترین پایه ومایۀ شادی، معنایی است که به بودن مان در اینجا و حتی به رنجهایمان می دهیم. همه چیز را از ما بگیرند، نگاه مان را که نمی توانند. اما شادی ما  اینقدر هم به دست ما نیست، چون سرشت هستی مان بشدت اجتماعی است. اگر جامعۀ ما شرایط لازم برای شاد زیستن ما ندارد ویا آن را از ما دریغ می دارد،  اگر جامعه ما تمام طرح ما برای شادبودن را برهم می زند، چه کنیم؟ «چگونه شادشود اندرون غمگینم، به اختیار که از اختیار بیرون است»؟

پس شادمانگی ما پیوسته پروبلماتیک است، همیشه مسأله هایی هست که شادی ما را بحث انگیز می کند. با وجود این، شادبودن در درجۀ اول، تصمیمی انسانی است که ما آن را اتخاذ می کنیم. حتی از حل مسأله هایی که شادمانی مان را به گروگان می گیرند، برای خود اسباب شادی می آفرینیم. و شگفت انگیز است کار آدمی.

ارسطو  شادی را فعالیت نفس آدمی در مطابقت با خردمندی تعریف کرد واین حرف کمی نیست. این ما هستیم که جهان خود، اعمال خود و  رویداد ها  را حتی آنگاه که ناملائم اند، به لطف تفسیر خویش طربناک می کنیم. این هم شاخه ای از عقلانیت بشر است. جهان، طرح ناتمامی است که با نگاه ما تمام می شود. متنی است که  گرسنۀ معنای ماست  و موکول به نگاه ماست. این همان هرمنوتیک شادمانگی بشر است.

اما چگونه می توان خوب دید؟ در حالی که این همه شرّ و بدی هست و کژی و کاستی هست. ادبیات رندی ما با این عُوَیصه دست به گریبان شد. فیلسوفان، از شرور جهان می گویند. عارفان به جهان، خرم از آنند  که جهان خرم از اوست. اما رندان راز شادمانی را در چشم پوشی نجیبانه از خطاهای این عالم می جویند: «پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت، آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد». دیدن شرور عالم و البته طفره نرفتن از آن. اما در عین حال چشم پوشیدن از آنها و چشم دوختن به امکانها و  شادیهایی پنهان در پس پشت آنها.

مگر نه این است که ما و نگاه مان نیز بخشی از همین جهان است. پس چرا در معنا دادن و بهبود بخشیدن به جهانی سرشار از شرّ و ابهام  سهیم نشویم. شرکت در طرح تغییر اوضاع جامعه ای که نهادها و ساختارهایش کفایت لازم برای صیانت از شادمانی ما را ندارد، خود یک مسرّت اصیل و عمیق  انسانی است. درست آنگاه  که دست به کارشستن وپیراستن وآراستن زیستبوم خود می شویم شادی، دست افشان و پایکوبان به سراغمان می آید: «فِنگ شوی»[i].

 



[i] Feng Shui

موجبات شادی ما چیست؟


ارسطو بیان مشهوری دارد. مردم همۀ مطلوب های خود را)سلامت را، ثروت را، وافتخار را (برای چیزی دیگر می خواهند. آن چیز دیگر، شادمانی است و تنها همین شادمانی است که آن را برای خود شادمانی می خواهند. شادی به خاطر خود شادی خواسته می شود( 1 ).

Purinton,1998: 259-298  و   Seligman,2011  )

شادمانگی هرچه هست باید از هستی خود ما بتراود، در وادی وجود ما بجوشد و جاری بشود. به اصطلاح، حالتی اگزیستانس است. اما مثل هر پدیدار دیگر، گزافه روی نمی دهد و لابد موجبات ومقوّماتی دارد. حداقل  چهار نوع موجبات برای شادمانی ما هست:

1. ذهنی وعاطفی،

2. اجتماعی،

3.محیطی،

4.بدنی

این موجبات، جدای از هم نیستند، درهم تأثیر می گذارند، از هم تأثیر برمی دارند وشبکه ای درهم تنیده پدید می آورند. ما برای طلب وتمنای شادمانگی باید مقومات آن را در این شبکه پی جویی بکنیم.

ادامه دارد....


منابع

Martin E. P. Seligman (2011). Flourish: A Visionary New Understanding of Happiness and Well-being. New York: Free Press.

Purinton, Jeffrey S. “Aristotle's Definition of Happiness (NE I.7 1098a16–18).” Oxford Studies in Ancient Philosophy, 16 (1998), pp. 259–98.



1. What is the good that we choose for its own sake rather than because it makes a contribution to something else that we value?It is the happiness

 

غم و شادی

غم، همیشه به تعبیر حافظ، لشگری است. اما در پشت دیوار هستی معماگون ما نیز نیروهایی نهفته هست که می توانند گسیل بشوند اما نه لزوما برای اینکه«بنیاد غم» را دراندازیم! بلکه چه بسا با غم، صلح  وهمزیستی نیز کردیم.

غم وشادی خویشاوند هم اند. چون در این عالم، بی رنگی اسیر رنگ شد، غم وشادی نیز در جنگ شد و گرنه اینقدرها نیز با هم بیگانه نبودند و نیستند. بازی غم وشادی اصلی ترین پیرنگ داستان حیات بشری ماست. در اینجا، غم وشادی بدون اینکه هرکدام از سرشت خویش دست بردارند، با هم زندگی می کنند.

انسان در پی مطلوبیت است. اما این که دلیلی نمی شود برای دست یافتن به مطلوبیتهایش «بر ضد خویشتن» برخیزد. چرا «برای خویشتن» نباشیم؟ می شود بدون تصور قلع وقمع، زندگی کرد؛ منظورم برانداختن بنیان جهان وانسان است، به خیال عالمی دیگر و آدمی دیگر. طبیعت غم آلود حیات ما نیز بخشی از هستی ماست، پس چرا سرکوب بشود؟

اهریمن اگر نبود چگونه از کمال خویش حکایتی به تصور می کردیم؟ شیطان، جزو  طرح زندگی ماست. غصه ها وتنش ها نیز دوستان ما  وهمراهان ما در سفر زندگی هستند. به فرض که غم، «نیست و نابود» شد( که نمی شود هم). اما بفرض هم اگر شد، شادی نیز در چیستی خود فرو خواهد ماند. غم وشادی به تضایف هم هستند و هریک بی آن دیگری، موضوعیت خویش از دست می دهد. در آن صورت شاید چیزی نماند که ما محکومین به زندگی در پی او بدویم.

برای شادی سرود می سازند:«چون به رقص آیی وسرمست برافشانی دست، پرچم شادی وشوق است که افراشته ای»(فریدون مشیری). چقدر دلنواز است. برافراشته باد این پرچم.  اما نه به این اصرار که الّا و بلّا «لشگر غم خورَد از پرچم دست تو  شکست». شاید هم  راهی صلح آمیز میان غم وشادی پیدا کردیم.

بگمان، این نوع نگاه به شادمانی، واقعی تر می نماید، اینجایی تر  واکنونی تر  تصور می شود. این شادی از جنس رئال است تا خیال. از خشونت نیز برکنار تر است. و به همین دلیل شاید پایدارتر هم هست.

تأملاتی که در این چند روز با آن، پاره های اوقات غم گرفتۀ خویش را برهم می دوختم، دربارۀ طبیعت شادمانی بود. این غم بود که پشت کرشمه هایش، لهیب شادی سوسو می کرد.

غم را سخت در آغوش می فشردم و از او کام شادی می خواستم. هرگز مغازلۀ با غم را تجربه کرده اید؟ برای خود عالمی دارد. این چهل تکه، حاصل لحظه های گریزپای خیال خام من است در تأمل با مصائب خویش.

 باقی بماند به فردا......