:: تأملات تنهایی ::

مقصود فراستخواه

:: تأملات تنهایی ::

مقصود فراستخواه

امکان های ناشناختۀ ما: «فهمیدن موقعیت دیگری»

امکان های ما برای تنظیم مناسبات خود با دیگران، بسیار است. کوشش برای «فهمیدن موقعیت دیگری» از جملۀ این امکان هاست. ولی چه بسا ما از این امکان نهفته در اقلیم ذهن خود غافل هستیم. «فهم موقعیت دیگران» را شاید رویکردی پدیدارشناسانه به امور انسانی واجتماعی نام بنهیم یا شاید نگاهی مردم شناختی.

ما به طور انعکاسی،  شرطی شده ایم و به طرز ناخودآگاهی عادت کرده ایم که مرتب از موضع ومنظر خود، دربارۀ دیگران قضاوت  می کنیم.

قضاوت به مثابۀ سعیی برای بازنمایی آثار وپیامدهای امور انسانی، البته تا یک اندازه، واجد کاربردهایی است. به نظم اجتماع بشری  و به تعادل میدان نیروها و انرژی ها کمک می کند و جریانی از مبادلۀ میان ذهنی فراهم می آورد. اما این قضاوت معمولا از حالت متقارن ومتوازن ومتعارفش به در می رود و به شکلی از خشونت ذهنی دربارۀ دیگری در می آید. خشونتی که با انواع شقوق مذهبی یا ایدئولوژیک وحتی اخلاقی  وغیرآن شکل می گیرد؛ در اشکال قدیمی یا جدیدش.

می توانیم به جای این همه قضاوت زیادی دربارۀ دیگران، قدری نیز آنها را بفهمیم. آنها را در همان موقعیت واقعی خودشان بفهمیم که چه بسا آن موقعیت را یکسره نیز خود اختیار نکرده اند.

«کوشش برای فهمیدن دیگری» یعنی اینکه چه معانی ومراداتی در پس پشت عقاید واعمال وحرفها و حرکات و اظهارات مردمان هست. درست است که عقاید واعمال انسانی قابل فروکاستن به معنا نیستند و آمیخته به میل بقای افراد وگروه ها نیز هستند، صورتی از جستجوی لذت وقدرت نیز هستند؛ اما مگر ما خودمان سوژه ای استعلایی ومنزه از غریزه ولذت وقدرتیم که دیگران را برای خاطرش به صلّابه می کشیم؟! پس انتظار می رود ما آدمها کوششی درخور برای فهم موقعیت گفتاری و کرداری همدیگر به کار بگیریم.

سعی وجودی وذهنی برای  فهم معانی ومرادات نهایی دیگران (دیگرانی از هرنوع)، به چند دلیل باارزش است:

1.واجد عنصراکتشاف است. وقتی دیگری را می فهمیم مثل این است که امر «حال»ِ «متفرّد» و«متفاوط»[i] تازه ای را کشف کرده ایم.

2.حاوی جذابیت اخلاقی است. وقتی دیگری را می فهمیم، این قرینِ عزت نفس،بردباری، بلند نظری، مسرّت وتجربۀ کمال است.

3.آرامشی در ذهن وجان ما به وجود می آورد واز بسیاری تنش های روانی، فارغمان می کند.

4.برای حیات اجتماعی مان کم خطرتر وپرثمر تر ومفید تر است. زیستن با دیگری، صلح با دیگری و گفتگو و همفهمی را تسهیل می کند. رنج کمتری دربردارد وشاید لذت وبرکت بیشتر.


فایل پی دی اف

 



[i]  تفاوط (Differance) به معنای پساساختگرایانه و دریدایی کلمه

جامعۀ ایران: عبور از نخبه گرایی و مواجه با نخبه آزاری

 

 امروز در کلاس درس، یکی از دوستان بحث را به موضوع نخبگان جدید روشنفکری در ایران ورفتارهای قابل انتقاد آنها کشانید. این نه تنها برای درس وبحث مان مفید افتاد، خود بنده را هم بعداً تا پاسی از شب به تأمل واداشت. یادداشت زیر حاصل آن است واگر زیادی  آشفته است از خواب آلودگی است .....

  شکاف میان نخبگان و مردم، از این سو دارد شکل می گیرد. در گذشته غالبا گفته می شد نخبگان جدید جلو افتاده اند و مردم و فرهنگ عمومی با آنها فاصله دارند وتغییرات لازم را تجربه نکرده اند. اما اکنون این نخبگان هستند که حداقل از گروه های جدید اجتماعی عقب می مانند. گفتارهای شان کمتر مولّد و عمیق است و به جای مفهوم سازی های جدّی و رمزگشایی های اینجایی واکنونی، بیشتر کلی گویی می کنند. این نیز عمدتاً حاصل افکار ترجمه ای آنهاست و یا تلفیق هایی بومی و آبکی و «زمینه زدایی شدۀ» شان از کلیشه های مرسوم جهانی.

گروه های نوپدید اجتماعی ما از فرمالیسم روشنفکرانه و«تکرار صفتی»  آن دلزده شده اند. علاوه بر این، از نخبگان مان گاه اعمالی دیده می شود که با انتظارات یک نسل پی جو وکنجکاو  نمی خواند. جوانان ما بازی بزرگان را نقد می کنند وچه خوب نقد می کنند.

اینها شواهدی از بلوغ فکری واجتماعی است و حکایت از آن دارد که گویا جامعه می خواهد از فضای «نخبه گرایی» ارتفاع بگیرد. آگاهی جدید، نخبگان را از  دوش مردم به پایین دعوت می کند. اصولا این «مردمِ» انتزاعی وفلّه ای که موج سواران حاکم در ترفند های زبانی خود از سوی آنان سخن می گویند، وجود خارجی ندارد. آنچه واقعا وجود دارد «فرد» ها و گروه های اجتماعی مختلف با آرا ومنافع و مسائل متفاوت هستند. اینهایند که یک ملت بالغ را تشکیل می دهند. لااقل برای طیف هایی از اینان  که گروه های جدید اجتماعی باشند و خوشبختانه در جامعۀ ایران رو به رشد هم هستند؛ نخبگان، بیش از اینکه «مراجع» باشند، «منابع» اند. منابع فکری، گفت وگویی  وارتباطی هستند.

این چنین، از نخبگان راز زدایی می شود. دیگر نه ذهنشان جعبۀ سیاه حقیقت است. نه صدف های سفیدی اند حاوی فضیلت ناب.  ونه قهرمان های سرخ اسطوره ای. برخلاف نخبگان دیگر که همه می شناسیم؛ اینان خوشبختانه مقدس هم که اصلا نیستند. بلکه به اندازۀ سهم شان در پی جویی حقیقت و دلیری نقد قدرت، وصداقت در طرح مطالبات فروخوردۀ اجتماعی، اعتباریابی عمومی می شوند و شهروندان و گروه های اجتماعی، مرتب از حرفها وکار وبارشان ارزیابی به عمل می آورند وکسی هم به خاطر نقد آنها از کار وزندگی ساقط نمی شود.

کلی گویی های ایدئولوژیک، دارند نخ نما می شوند وچه بهتر. مگر کمتر درپای این نوع حرفها هزینه کرده ایم؟ کافی نیست؟ این نشانۀ رشد یک جامعه است. جهانی شدن، ارتباطات، انفجار اطلاعات، افزایش تحصیلات، شهر نشینی، ظهور گروه های نوپدید و شبکه های اجتماعی از جملۀ پیشرانهای جامعۀ ایران به عبور از نخبه گرایی مألوف است. مخصوصاً که آزمونهای پرخرج این چند دهۀ اخیر به حالتی از «جِرم بحرانی» نیز انجامیده است.

باری عبور از  نخبه گرایی، مبارک است، اما اگر صدای نخبه ستیزی ونخبه آزاری، آن را مصادره به مطلوب نکند. صدایی که سالهای سال است در جامعۀ ما به گوش می رسد و از «روشنفکر  بیمار» و غربزده و نظایر آن داد سخن سر می دهد. این صدا، وقتی از مصدر قدرت در می آید، معلوم است که همان صدای پوپولیسم است و  همچنان می خواهد بر طبل «عوام سواری» در این سرزمین بکوبد و نان ریاست بر عوام جماعت بخورد.

اما همه می دانیم جامعه ای که آثار مزمن قرنها گریز از عقل و تنبلی ذهنی براو سنگینی می کند، برای مواجهه با نکبت های امروزی اش وبرون آمدن از بن بست هایش، بشدت نیازمند خردورزی انتقادی است. خرد اجتماعی نیز که در خلأ پیش نمی رود، آدمها وگروه هایی را نیاز دارد که کسب وکارشان  وحرفۀ شان، تولید فکر وتولید معنا و نقادی وپرسش افکنی  و کنش ارتباطی است. اینها به یک معنا نخبه های جدید روشنفکری و واسطه های تغییر  هستند ولی اسطوره های دانایی و اخلاق نیستند و انواع محدودیتهای دانشی ورفتاری دارند. در عین حال برای یک جامعۀ پویا  لازم اند.

این درک تنها به یُمن یک جامعۀ نخبه پرور اما نه نخبه گرا و نه نخبه آزار متحقق می شود. ما پیوسته ( وامروز بیش از هر زمان دیگر)به تفکر و تحلیل، به متفکران، به روشنفکران غیر ارگانیک و به  آگاهی دردناک نیاز داریم و به نقد سنت و نقد قدرت و نقد ایدئولوژی. وبه فضایی عمومی ومحدود نشده ومسدود نشده که در آن امکان اندیشیدن جدّی با صدای بلند وجود داشته باشد؛ صداهای مختلف و دیگرواره. صداهایی که اصلا رازواره های مسحورکنندۀ نخبه گرایانه نیستند ولی عمیق و در سطح نخبگی هستند وتسلیم عوام بازار  وتنبلی ذهنی و احساسات شایع نمی شوند، هم قدرت را وهم شالوده ها و سنتهای مألوف و عادات ومرسومات قوم را نقد می کنند. ارزش آنها در دامن زدن به  گفتگو ها وهمپرسه های اجتماعی است و البته به نوبۀ خود نیز نیازمند نقد وتحلیل هستند.

فایل پی دی اف

ارزشهای کار انسانها لگدگوب سرمایه های مالی

ارزش کار، سهمی است که افراد وگروه ها در بهبود بخشیدن به شرایط بشری وتقلیل مرارتهای انسانی دارند و با نیروهای بدنی، ذهنی، فکری و دانش وخلاقیت خود صمیمانه در جریان تولید شرکت می جویند. کار مولّد ومفید وپاکیزه، زنجیرۀ ارزش را در محیط زندگی ما  به وجود می آورد:با گونه گونی خلاقی از تولید غذاها و ابزارها، تولید کالا ها وخدمات، تولید اطلاعات و تفکر و نقد و آگاهی، تولید علم وفناوری، وتولید انواع صور خیال و معانی.

ثروت نیز مفهوم خود را از ارزشهای کار می گیرد. ثروت با معناست آن گاه که انباشتی عادلانه وعقلانی از کار مداوم و مولّد است و مجددا جریان کار وتولید را تسهیل می کند.

در این میان، آن جِرم آلاینده چیست که «جریان کار» مردمان را ناکار می کند و  اجتماع بشری ما را از درون ویران می سازد؟  این مادۀ آلاینده، سرمایۀ مالی است آنگاه که بدون کار مولّد به تصاحب افراد وگروه های خاص در می آید و صورت متراکم و متکاثفی از آزمندی های مرزناشناس برخی آدمها در بیراهه های ساختاری واجتماعی است.

نمونه ای از تکاثر سرمایۀ مالی، زمین یا سایر منابع عمومی است که نظامیان مسلط از دیرباز در ایران به چنگ می آوردند و  نسل به نسل به میراث می نهادند. بسیاری از دارایی های مالی در کشور از این رهگذر انباشته شده اند.

نمونۀ دیگر، رانت های آلوده است که از طریق قدرت وسرکوب سیاسی وسلطۀ ایدئولوژیک ومذهبی وایجاد انواع انحصارات حامی پرور و مافیاهای مالی در میان گروه های حاکم نظامی وسیاسی دست به دست می شود وتا اندازه ای نیز در بخشی از حواشی وعاملان مطیع و وفادار ترشح پیدا می کند وانواع کثافات به بار می آورد.

تداول این ثروتهای آلودۀ رانتی،  وضعیتی از استیلای سرمایه برکار پدید آورده است که مردمان حتی اگر فرصتهای کاری به دست بیاورند و ساعتهای متمادی از شبانه روز فعالیت بکنند، از عهدۀ تأمین نیازهای رشد فردی وحفظ منزلت اجتماعی وعزت نفس خویش در می مانند.

سلطۀ سرمایه های رانتی و مافیاهای مالی سبب می شود که قشر های وسیع کشاورزان،صنعتگران، کارکنان، کارگران، معلمان، مددکاران، متفکران، نویسندگان واستادان به رغم ارزشهای سرشار کار خویش همچنان از بختهای یک  زندگی مطلوب با کیفیت و رضایتبخش، فاصله ای بعید داشته باشند. گروه های فرودست مزدبگیر،  بیرحمانه پایمال می شوند ولایه های مختلف طبقات متوسط نیز روز به روز از بازارها به حاشیه یا بیرون رانده می شوند.

سرمایۀ مالی حاصل از سلطه و تحمیق و انحصار، در پس پردۀ لایه های ضخیم تقدس طلبی مذهبی و زهد ریایی که طی سه دهه به راه افتاده است،در طی سالهای اخیر  حتی از تحریم های خارجی نیز که خود نتیجه ای از تجزم مزمن ایدئولوژی دولتی است منفعت می برده است. اکنون نیز همین سرمایه های مالی بر امواج سرگیجه آور قیمت دلار، سوار می شوند و همچنان به بهای نابودی واستیصال عموم مردم این سرزمین، جولانگری وعربده جویی می کنند. غربت و عسرت ارزشهای کار مولّد را به سخره می طلبند و زاویۀ تاریک دیگری از  یک نکبت ملی را برملا می سازند.

چیرگی سرمایۀ مالی خواص سیاسی، نظامی ومذهبی بر ارزش های کار فکری ویدی عموم مردمان این دیار، نه تنها قاعدۀ عدالت را برهم می زند و توسعۀ ملی و پایداری ما را ناممکن می کند، بلکه سبب فاجعۀ انسانی، سقوط اخلاقی، بیگانگی اجتماعی و  فروپاشی فرهنگی می شود.

پارادوکس شادمانی ما

یک. سویۀ فردی شادمانی

 شادمانی در دو سطح روی می دهد. سطح نخست، واکنشی است گذرا به وقایع رضایتبخش در بیرون. اما سطح دوم مسرّتی است که از عمق هستی ما می تراود و  گاهی چنان  فزونی  می یابد که سرریز وجاری می شود. این شادی، تصمیم اگزیستانسیل ماست. پاسخ وجودی ماست به وضع این عالم و  بودن ما در آن، پاسخی است به شرایط بشری مان. با بلند نظری واز سر خطاپوشی. چشم دوختن وامیدبستن به امکانهای نهفته است حتی در پس پشت محدودیتها. راز این شادمانی طرز نگاه ما به امور است وفهمی است که از تمام تجربه های مان داریم، حتی از تجربه های سخت و  بظاهر ناخوشایند.  

سلیگمن در کتاب «شکفتن»[i](2011)، پنج مؤلفۀ شادی را بدین قرار توصیف کرده است:

1.احساسات مثبت[ii] که سمت وسوی عاطفی  ودرونی ماست.

2.مواجهۀ مثبت[iii] که نحوۀ درگیری ما با امور است.

3.ارتباطات مثبت[iv] که با آدمها واشیا داریم.

4.معنای مثبت[v] که به تجربه های مان  می دهیم.

5.عمل  مثبت وتمام وکمال[vi]  در کار وکنشی که از خود به هم می رسانیم.

دو. سویۀ اجتماعی شادمانی

میدان های اجتماعی وفضای اجتماعی، تا چه اندازه از تصمیم افراد وگروه ها برای شاد بودن آنها  حمایت می کند؟ شاخص «شادکامی ناخالص ملی»(  GNH)[vii] میزان حمایت اجتماعی از شادمانی مردمان را توضیح می دهد  و در آن هفت  مؤلفۀ یک زندگی اجتماعی خوب و با کیفیت به شرح زیر تعریف شده است:

1.بعد اقتصادی: مانند درآمد، برابری قدرت خرید و  فقدان شکاف های طبقاتی

2.بعدسیاسی: مانند ثبات  ودموکراسی  و حقوق وآزادی های فردی

3.بعد اجتماعی: از قبیل نبودن تبعیض ویا مصونیت در برابر آسیبهای اجتماعی

4.بعد سلامت جسمی مردمان

5.بعد سلامت روانی مردمان

6.بعد ساختار کسب و کار واشتغال و سازمان های کار

7.بعد پایداری محیط زیست

سه. نتیجه گیری

اگر سیستم ها ونهادها در یک جامعه، کفایت لازم برای حمایت از شادمانی مردمان را ندارند ویا حتی آن را از مردم دریغ می دارند، آنها چه می توانند بکنند؟ آیا بنشینند ومنتظر معجزه ای برای تغییر شرایط دربیرون واز بیرون  بمانند؟ راهی جز این هست که به تکیه گاه های وجودی خویش بازگردند؟ به امکان های نهفتۀ نگاه های شان وبه نحوۀ مواجهات شان با امور ومسائل، به سپهر معناهای شان وبه کنشها و ارتباطات انسانی واجتماعی شان.

این یک مقاومت انسانی و معرفتی و اخلاقی و فرهنگی در سطح وجودی است که ما در شرایط کنونی نیاز داریم. هم برای  شاد زیستن در جامعه ای  که نهادها و سیستمهایش کفایت آن را ندارد تا شور زندگی ما را صیانت بکند، وهم برای تغییر این نهادها وسیستمها.

همانگونه که در پس پشت غمخوارگی انسانی، نوعی مسرّت باطنی هست، مقاومت وپویش اجتماعی ما نیز به رغم همۀ عسرتها ودشواری های راه تغییر، شادمانی های اصیل وجودی برای افراد وگروه های طالب تغییر در برخواهد داشت با آفاق روشنی از آیندۀ این سرزمین، نیکبختی اجتماعی وپایداری.

 

Martin E. P. Seligman (2011). Flourish: A Visionary New Understanding of Happiness and Well-being. New York: Free Press.



[i] Flourish

[ii] Positive Emotions

[iii] Engagement

[iv] Positive Relationships

[v] Meaning

[vi] Accomplishments

[vii] gross national happiness

در ِ دنیا بر همان پاشنه می چرخد

بعد از ظهر تابستان است. رمضان با مرداد دست به یکی شده است. در ودیوار تفتیدۀ شهری آلوده.  شهری متظاهر. شهری که در آن ارزشها پایین می آید و نرخ ها بالا می رود. بَزک ها، غلیظ  ولی پوشالی. شهری در لفظ، کلانشهر و در معنا، ناشهر. از سنت رانده واز تجدد مانده. شهری که نه شکارگاه سلطنتی قدیم است و نه زیستگاه شهروندی جدید.....

در قسمتی از پیاده رو خیابان بیستون، همان که به میدان فاطمی منتهی می شود، این سو وآن سو، آهسته قدم می زنم چشم در چشمان شمشاد های تکیده، افسرده و  دود و غبار گرفته. با همسرم برای مراجعات دوره ای اش به پزشک رفته بودیم. پایین، کنار خیابان، جایی که ماشین را پارک کردم، منتظر شدم تا برگشتن بانوی خوبم. یک ونیم ساعتی طول کشید.

 مردم می آمدند ومی رفتند، آن ها را می دیدم از نمایی نزدیک؛ پیاده و سواره. بعضی تنهایی، بعضی با هم؛ در حالت ها وحیرتهای مختلف. نمی دانم چرا این آیه به یادم آمد:«ان سعیکم لشتّی..»(حقیقتا که تلاش وجودی شما ها مختلف است). و بدنبالش خطوراتی در ذهن:

 

آن چه ما با خود، با دیگران وبا طبیعت می کنیم؛ گاهی خوبه، گاهی بده وگاهی زشته. حرف هایمان، کارهایمان، نگاههایمان، روابط و مناسبات مان  ومعاملاتمان نیز همینطور. تا بوده، چنین بود.

دنیای امروز بشر با دنیای قدیم متفاوت است. این همه دانشها وروشها، فنون و ابزارها، نهادها وحقوق وآزادی ها وخیلی چیزهای دیگر در دنیای قدیم وجود نداشت. تحولات عظیم معرفتی واجتماعی پدید آمده است. گسست ها رخ داده است. مفاهیم و ساختار زندگی و «ساختار ارزشها» و نهادها و پارادایم ها و افقها عوض شده است.  اما پس ِ پشت، رشته ای هست که دنیای قدیم وجدید ما را به هم وصل می کند.

چه در گذشته وچه امروز، مهم این بود که آگاهی بود و جهل بود. سودای سر بالا بود و یا بالا نبود. وهمینطور دیگر دوگانه های مهم بشری مانند عدالت و بی عدالتی. سخاوت وبخل. مهربانی و بی رحمی. مدارا و دیگر ستیزی.  عهدشناسی و نقض میثاقهای اجتماعی. راستی و دروغ. رعایت دیگران و  مردم آزاری. منشأ خیر یا مایۀ ضرر شدن. شرم و بی شرمی. بخشایش یا انتقام.

آگاهی و حقیقت و خیر و اخلاق و عدالت و زیبایی و معنویت، از گمشده های مشترک بشری نیاکان ما و ما بوده است از گذشته تا به امروز.  این نوع کلمات کلیدی در اعماق زیست انسانی ما همچنان جاری است.

کوروش پادشاهی متعلق به دنیای قدیم است. وی منتخب مردم نبود ودر سیستم تفکیک قوا و دموکراسی نیز حکمرانی نمی کرد. اما در مجموع خوب بود، شاید بهتر از خیلی رئیس جمهور های دنیای جدید. چون حتی برای حقوق وحیثیت مللی که به رسم آن روزگار مغلوبش شده بودند، احترام می گذاشت. در مقایسه؛ هیتلر پیشوایی مدرن  و در قلب دنیای متجدد بود. با رویه های دموکراسی دنیای جدید به قدرت رسید. اما نه بد که زشت بود و جنایتکار.  و برخلاف دموکراسی که سهل است، خصم بشریت شد.

دنیای ارباب رعیتی ما در دورۀ کریم خان با نهاد های جدید شهروندی آشنا نبود ولی او، وکیل الرعایا شد. پس رویکرد وجودی آدمها مهم است، چه در دنیای قدیم وچه در دنیای جدید. آگاهی و جهالت، خوبی وبدی، دادگری وبیعدالتی پیوسته برقرار است. امروز نیز بحثی در علوم اجتماعی هست با عنوان «حکمرانی خوب». پس خوب وبد سرجای خودش هست.

 «قرن ها بر قرن ها رفت ای همام،  وین معانی برقرار و پردوام»،  شد مبدل آب این جو چند بار ، عکس ماه و عکس اختر برقرار.

صورت بندی اجتماعی ارزشها عوض شده است ولی ارزشهای مادر بشری از بین نرفته است. من صمیمانه به حقوق بشر و آزادی های فردی باوری آگاهانه دارم و رعایت آن را جزو باشکوه ترین فضیلتهای مدنی دنیای امروز می فهمم، اما اصلا تصور نمی کنم این آزادی فردی و کثرت گرایی به معنای گم شدن حقیقتها و ارزشهاست.

در منطق آزادیخواهی وآزادمنشی، اصل مهمی هست و آن این است: «تجویز امور لزوما به معنای تصدیق و تحسین آن امور نیست». این از مراتب توسعۀ یک جامعه و  از بلوغ مدنی یک اجتماع و یک فرهنگ است که کارهایی را قانوناً مجاز می شمرند، بدون اینکه حتی آنها که به این قانون رأی  ورضا می دهند، الزاما آن کارها را درست یا خوب بدانند ویا خودشان به آن نوع کارها مبادرت بورزند. بلکه آن چیزی را که خوب ومهم می دانند حقوق مردم برای زیستن واندیشیدن است. ما که قیّم آنها نیستیم. من بدگمانی را نمی پسندم اما اصلا معتقد نیستم مأمورانی در شهر بگمارند که بدگمانان را شناسایی بکنند وبگیرند. به طریق اولی  سبک زندگی و علایق و افکار مردم وگروه های اجتماعی نیز همینطور.

آزادی فقط به معنای آزادی کارها وحرفهایی نیست که از نظر ما درست وخوب اند. اینکه نه هنر است ونه اکتشاف تازه ای  است ونه فهمش دشوار است. آزادی وحقوق بشر اگر مهم است که هست ، بیشتر به معنای آزادی چیزی است که کسانی وگروه هایی آن را خطا و غلط و گناه و زشت می شمارند. مخصوصا آزادی یعنی آزادی طرز زندگی وآزادی افکار وحرفهایی که  گروه های قدرت به دست و اکثریت، احتمالا آن نوع طرز زندگی، افکار وحرفها را نادرست وناپسند ونامشروع می دانند.

این زیباترین فضیلت اخلاقی است که کاری را وحرفی را خوب و درست ندانی ، ولی به انسانها این حق وآزادی را قائل بشوی که آن کار را بتوانند بکنند  وآن حرف را بتوانند بزنند. اگر هم می خواهی کمکی به آنها بکنی می توانی نظر خود را درباب مضرات یا نادرستی آن کارها وحرفها با انتقاد پذیری وبدون تعصب، در جامعه ای آزاد ودموکراتیک از راه های مسالمت آمیز بیان بکنی ودر راه ترویج معانی وارزشهایی که دوستشان داری، آزادمنشانه وبدور از خشونت وبدون سلب حقوق وآزادی های مخالفانت،  بکوشی وبکوشی وبکوشی.

 این آزادی به مقتضای ادوار تاریخی و شرایط ساختاری در دنیای قدیم، نهادینه نشد ویا حداقل مثل امروز، جهان گستر نشد. اما در آن دنیا نیز  بودند انسانهای شریف  و نجیب آزاده ای که به دیگران احترام قائل می شدند و به مردم حقوقی قائل بودند. می فهمیدند که «زندگی بکنیم وبگذاریم دیگران هم زندگی بکنند»، هرچند آن دیگران غیر از ما می اندیشند وبه نظر ما غلط می اندیشند ویا به اعتقاد ما معصیت می کنند.

شادروان دکتر فریدون آدمیت در کتاب با ارزش خویش «تاریخ فکر از سومر تا یونان و روم» که در سال 1375 منتشر شد و من آن را همان زمان چندبار خواندم،  روایتی از  هرودت، از کتاب سوم تاریخ او،  آورده است که  در انجمن بزرگان پارس،  قبل از به سر کار آمدن داریوش، یک نظر  که نظر «اتانس» بود، این بود که ایران به صورت دموکراسی و تعامل میان مردم و دولت اداره بشود. هر چند که اکثر بقیه به او گوش ندادند. اما این صداست که می مانَد.

چهارشنبه، 11 مرداد.......