:: تأملات تنهایی ::

مقصود فراستخواه

:: تأملات تنهایی ::

مقصود فراستخواه

دوئل من و جامعه برسر شادمانگی


آیا شادی ما به دست خودماست؟ آری و نه. شادمانی ما به دست خودماست چون مهم ترین پایه ومایۀ شادی، معنایی است که به بودن مان در اینجا و حتی به رنجهایمان می دهیم. همه چیز را از ما بگیرند، نگاه مان را که نمی توانند. اما شادی ما  اینقدر هم به دست ما نیست، چون سرشت هستی مان بشدت اجتماعی است. اگر جامعۀ ما شرایط لازم برای شاد زیستن ما ندارد ویا آن را از ما دریغ می دارد،  اگر جامعه ما تمام طرح ما برای شادبودن را برهم می زند، چه کنیم؟ «چگونه شادشود اندرون غمگینم، به اختیار که از اختیار بیرون است»؟

پس شادمانگی ما پیوسته پروبلماتیک است، همیشه مسأله هایی هست که شادی ما را بحث انگیز می کند. با وجود این، شادبودن در درجۀ اول، تصمیمی انسانی است که ما آن را اتخاذ می کنیم. حتی از حل مسأله هایی که شادمانی مان را به گروگان می گیرند، برای خود اسباب شادی می آفرینیم. و شگفت انگیز است کار آدمی.

ارسطو  شادی را فعالیت نفس آدمی در مطابقت با خردمندی تعریف کرد واین حرف کمی نیست. این ما هستیم که جهان خود، اعمال خود و  رویداد ها  را حتی آنگاه که ناملائم اند، به لطف تفسیر خویش طربناک می کنیم. این هم شاخه ای از عقلانیت بشر است. جهان، طرح ناتمامی است که با نگاه ما تمام می شود. متنی است که  گرسنۀ معنای ماست  و موکول به نگاه ماست. این همان هرمنوتیک شادمانگی بشر است.

اما چگونه می توان خوب دید؟ در حالی که این همه شرّ و بدی هست و کژی و کاستی هست. ادبیات رندی ما با این عُوَیصه دست به گریبان شد. فیلسوفان، از شرور جهان می گویند. عارفان به جهان، خرم از آنند  که جهان خرم از اوست. اما رندان راز شادمانی را در چشم پوشی نجیبانه از خطاهای این عالم می جویند: «پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت، آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد». دیدن شرور عالم و البته طفره نرفتن از آن. اما در عین حال چشم پوشیدن از آنها و چشم دوختن به امکانها و  شادیهایی پنهان در پس پشت آنها.

مگر نه این است که ما و نگاه مان نیز بخشی از همین جهان است. پس چرا در معنا دادن و بهبود بخشیدن به جهانی سرشار از شرّ و ابهام  سهیم نشویم. شرکت در طرح تغییر اوضاع جامعه ای که نهادها و ساختارهایش کفایت لازم برای صیانت از شادمانی ما را ندارد، خود یک مسرّت اصیل و عمیق  انسانی است. درست آنگاه  که دست به کارشستن وپیراستن وآراستن زیستبوم خود می شویم شادی، دست افشان و پایکوبان به سراغمان می آید: «فِنگ شوی»[i].

 



[i] Feng Shui

نظرات 4 + ارسال نظر
بانو شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 21:54 http://banouu.blogfa.com

چقدر زیبا نوشتین. این روزها با اینکه سخته اما بازم میشه شادبود.

شادی های تان ژرف وپایدار...

آتشک شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 22:59

با سلام حضور استاد عزیزم
به نظرم شایسته ایست تمایزی میان شادی و خوشی قایل شویم تا هم بهتر احساسمان را اداراک و هم بهتر آن را تحلیل و تفهم کنیم.
خوشی و شادی:
خوشی فراتر از شادی قرار میگیرد زیرا شادی با غم و سکوت و سکون و خستگی جای عوض میکند و ممکن است در طی یکروز بارها این جابجائی صورت بگیرد ولی خوشی عمیق تر و ثابت تر است انسان در شرایط سکوت و آن لحظه ای هم که شاد نیست میتواند احساس خوشی بکند. آدم های شاد معمولاً شلوغ هم هستند و در مقابل آنهائیکه شاد نیستند ساکت و آرام اند ولی این آرامش و سکوت دلیل آن نیست که خوش نیستند.
خوشی اینست که انسان از آنچه دارد لذت ببرد و راضی باشد. خوشی با قناعت همراه است انسانهای قانع با کمترین چیز نیز خوش هستند همین جا یک تفاوت میان شادی و خوشی مشخص میشود. در کشوری مانند سوئد که جامعه ای شاد بحساب نمیآید نمیتوان گفت مردم خوش نیستند. بسیاری از مردم ساکن این کشور بهمین مسئله عادت کرده اند و این آرامش را دوست دارند. بعضی سوئدیها همین مقدار را هم زیاد و شلوغ دانسته برای فرار از آن به کلبه های جنگلی میروند.
آدم های اهل مطالعه بدلیل اینکه ساعتهای زیادی با کتاب بسر میبرند معمولا ساکت هستند آنها خوش ترین مردمانند و خود نیز چنین احساسی دارند زیرا از خواندن وفراگیری لذت زیادی میبرند.

رابطه خوشی و شادی با آزادی
خوشی و شادی واقعی باآزادی و آزادگی عجین است.
آنانیکه آزاد نیستند ولی خود را خوش وشاد می بینند میتوان سه دسته کرد.
1- از اسارت خود آگاه نیستند.
2- آدم های چندان عاقلی نیستند باصطلاح الکی خوش هستند.
3- انسانهای بسیار عاقل و منطقی هستند.
جامعه ای که تحت سلطه و ستم است، شادی از آن رخت بر بسته و در آن احساس خوشی سخت میباشد، امید به آزادی آن را سرپا نگه میدارد.
نکته پایانی:
شادی، خوشی، لذت و... گم نمیشوند بلکه در شرایطی ربوده میشوند یا فرار میکنند یا از انسانها گرفته میشوند.

دوست معرفت
نشده که از نوشته تان تأملی بیشتر در ذهن کوچک من نچکد
توضیحات جالبی است خواندم وتعمق کردم
ممنون
م-ف

م-اسدی یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 21:13

هر چند در راه آشویتس و در دردناک ترین لحضه ها هم میشود عمیق ترین معنا ها را تجربه کرد ولی به نظر ناقص بنده عموما منطق به شدت اقتصادی فونکسیون های زندگی امروزی تامین بودن حداقلی معیشت را چون یک پیش نیاز اساسی مطرح میکند و آنگاه تازه نوبت میرسد به. . .

منطق اجتماعی شادی را برایمان بدرستی تنأکید می کنید وتلاش پاکیزه برای ایستادن بر روی پای خود در زندگی مادی و مناعت نفس ناشی از آن خود یک شادمانی دارد. ممنون از دیدگاه تان دوست فکور
م-ف

الهام فخاری سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 22:44

درود. انگار شادمانی هم سازه‌ای که ما سازایی‌گرانه باید آن را هم‌چون دانش، منش یا بازخوردمان بسازیم و بازبسازیم. شاید هم بشود شادمانی را بازخوردی(نگرشی) سازنده به بودن و جهان پنداشت که هم چندسویه(شناختی/عاطفی/رفتاری) است و هم این که فرد در بافت گروه و در تعامل با دیگران آن را می‌سازد. از این روی می‌توان شادمانی را هم آموختنی فرض کرد و آن را کنش‌واکنش چندسویه‌ی سازنده به پدیده‌ها و رخدادها تعریف کرد. شاید زمان آن رسیده که ما برای آموختن شادمانی برنامه‌ریزی کنیم و برای رسیدن به آماج برنامه بکوشیم. هر یک از ما در تعامل با دیگران و در گذر از زمان شادمانی کنیم یا شادمان بزییم.
شاید هم این گمانه‌ی دانشجوییِ ساده‌ای بیش نباشد.

دوست معرفت
سرخط های تان فکر ناک است و فراخوانی رساست به اندیشیدن:
شادمانی به مثابۀ پاسخی سازنده به بودن و جهان
پاسخی چندسویه(شناختی/عاطفی/رفتاری)
در تعامل با دیگران
زمانی برای آموختن شادمانی...

ممنون از این همه افزودۀ آگاهی....درود
م-ف
26 مهر91

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد