:: تأملات تنهایی ::

مقصود فراستخواه

:: تأملات تنهایی ::

مقصود فراستخواه

روایت مجعول مرگ

مرگ فصلی از داستان زندگی است.....

ما کمتر این فصل از داستان را از زبان کسانی شنیده ایم که مرگ را شخصا تجربه کرده اند. جز آنچه بندرت و غالبا مبهم ومستعار در خواب های مان، از رفتگان خویش می شنویم یا آنچه در مکاشفات عارفان و کتابهای رسولان می خوانیم.

پس اگر چنین است مرگ فصلی از داستان زندگی است که ما هیچگاه از راویان اصلی نشنیده ایم وبیشتر، روایت وحدیث نفس ماهایی است که هنوز خود، این فصل از حیات را ندیده ایم ونمی دانیم او چیست.

برای همین است روایت مرگ، غالبا مجعول است. برساختۀ افکار وآرزوها وعواطف ماست ومعمولا لبریز از غم و جدایی و حسرت و.....

ای کاش مادران و پدران و مردگان ما می آمدند اما نه در خواب. چنانکه  می شد بدن آنها را در آغوش بکشیم  واز آنها سؤال کنیم  در لحظه مردن جز رنج ودرد دیگر چه ها دیدند؟ چه احوالی تجربه کردند، چه حسی داشتند ، برآنها چه گذشت  و کجا رفتند؟

...............................

................

....

برای سه دوست عزیزم لیلا، سینا و زکریا که این روزها  غم بی مادری شان  را می اندیشم وحس می کنم

م-فراستخواه

تیرماه نود وچهار


درباره مرگ  در این وبلاگ:

غمنامه ای برای مادر

 

http://farasatkhah3.blogsky.com/1393/08/06/post-38/%D8%BA%D9%85%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1

 

 

از چلّه ای که گذشت... 

http://farasatkhah3.blogsky.com/1392/09/14/post-35/%D8%A7%D8%B2-%DA%86%D9%84%D9%91%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA-

 

 

و مرگ، پایان نیست.......

 

http://farasatkhah3.blogsky.com/1392/08/16/post-33/%D9%88-%D9%85%D8%B1%DA%AF%D8%8C-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-

گورستان

 

http://farasatkhah3.blogsky.com/1392/04/08/post-30/

هستی ونیستی 

http://www.blogsky.com/farasatkhah3/post/index?page=3

 

ومرگ ، ترجیع بند یک ترانه شد.... 

http://farasatkhah.blogsky.com/1390/03/11/post-46/

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 16:12

شاید این سایت پاسخی برای چندتائی از این سوالات باشد
http://neardeath.org/

سلام ضمن تشکر ونیاز به نقد وبررسی دقیق دارد

[ بدون نام ] یکشنبه 15 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 23:32

مرگ از تولد غریبانه تر هست چون معلومه که در تولد از نظر زیستی اسپرم وتخم نطفه را شکل میدهند. جوان تر که بودم میگفتم چرا خدا سکس رو افرید! ادما میتونستن دستشون رو به هم بزنن یا همو ببوسن و یک بچه متولد بشه! این محترمانه تر و پاک تر هست. اما شاید اظهار دوست داشتن انقدر شدید میشه گاهی که باید مزج بشی در سوژه وکلام کم میاد. اما در مرگ برعکس تولد گاهی فکر میکنم انسانی که میتوانست ببیند لبخند بزند راه برود سرما را حس کنه وسردش بشه و گاهی تنها از نگاه سنگدلانه یا طعنه کسی فرو میریخت. یکدفعه کجا میره؟ چقدر چشم های این ادما قشنگو عجیبن اما جوری میرن که انگار نبودن هیچ وقت. وقتی میرن به سرعت نبودنشون برای ما عادی میشه. چرا؟ من فکر میکنم جون جنس زندگی ما با زندگی اونا خیلی متفاوته البته اگر حیاتی داشته باشند واقعا. من فکر میکنم بدی روح نداره فقط عشق خوبی میمونه باقیش محو میشن

درود برشما ...عشق ، بله یادگاری که بر این گنبد دوار بماند....زنده باشید عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد