:: تأملات تنهایی ::

مقصود فراستخواه

:: تأملات تنهایی ::

مقصود فراستخواه

دریای من کجایی؟



شب تا سحر جاده ای آشنا به سرعت پشت نگاه های نگرانم می دوید....یک شب بدتر از هزار شب.  اینک شهر مادری پیدا شد....یک راست سرازیر بیمارستان شدم مثل آب باریکه ای به دریا. دریای من کجایی؟ ممنون مادرم که بازهم برای مان ماندی. تو را می ستایم که  با درد ها نرد دوستی انداختی ،سازگارشدی و روی صلح وهمزیستی نشان دادی. قلب خستۀ خویش همچنان به  تپیدن خواندی، زهی ذهن چالاک تو  که  اگر عزم زندگی نداشت، اشیا و تجهیزات در می ماندند و پرستاران و طبیبان عاجز می شدند. شجاعت بودن تو  است که به بیمارستان معنا می بخشد و  دانش پزشکی را قدر می دهد.

مادر می بینی؟ بستر بیماری نیز بخشی از رنگین کمان زندگی ماست. پرده ای از  یک صحنۀ بزرگ. تکه ای از یک داستان بلند. رؤیا ها همچنان با ماست. می شود قرص های تلخ را نیز دوست داشت همچون آجیل شور و شیرین شبهای پرخاطرۀ زمستانی. می شود دوستانی یافت در همسایگی تخت بیمارستان. می شود در تجربۀ بیماری  نیز معنایی جستجوکرد. می شود روزۀ پرهیز گرفت و دائم در نماز بود؛ بی آداب و بی ترتیب. می توان از عیادت نیز تظاهرات زندگی راه انداخت.

مهم دوست داشتن است، غمخوارگی است. مهم،  درهم تنیدن تار غم با پود شادی  است. مهم،  کیفیت جاری حیات در آرام اعماق است. صدای احساس که می ماند.  لطف خیال که تصویر می شود و نقش آثار که می نشیند. مهم؛  راز هستی ، بسیط زندگی و سیر اشتداد وجود است.

مادران اند که ما را به اینجا دعوت کردند. پس چگونه خود از شور زیستن طفره بروند ویا صرف نظر بکنند. آنها ما را فراخواندند  در  بیخودی و مستانه. و ما آمدیم در غفلت و بی سر وپا.

اکنون ملکۀ زیبای قبیلۀ ما بر تخت نشسته است و چشمان کنجکاو  پر نقش ونگار خویش به من ودیگر فرزندان خویش و به فرزندان فرزندان دوخته است. صفوف خاطرات هشت واندی دهه  یکان یکان موج می زنند. نمایشنامۀ دراماتیک چهارنسل:

مادر، نمایندۀ نسلی با چشمان سیر، جان دلیر و  دلی لبریز از زیبایی ها وعشقها. نمایندۀ ایمانی بی دستور دولت. گواه اقتدارگرایی نه در حد تمامت خواهی. شاهد شهری شدن روستائیان، آرمانهایی یوتوپیک اما ایدئولوژیک. شاهد رونق ورفاهی دریغا که نامتوازن  و آسیب پذیر.

پیش مادرم دو نسل ایستاده ایم، پرماجرا و  آغشته از تجربه های شیرین و آنگاه تلخ. درگیر  آنومی و نگرانی و ابهام.  شاهد کالایی شدن دین و ایمان، و روستایی شدن خیل شهریان! و زوال طبقۀ متوسط.

و نسل چهارمی که  اینجا با ما نیست. هنوز کم سن وسال تر از آن اند که به بیمارستان بیایند؛ شاید درخانه یا درمدرسه. با تصویر مادربزرگ ها در ذهن وطنین کلمات وداستان هایشان در گوش، و افقی نوپدید از جهانی بغایت دیگرواره در پیش روی دیدگان. ترکیبی غریب از گسستها و پیوستها. آنها مشقی تازه می کنند. زندگی جاری است و داستان مادربزرگها همچنان در یاد .........

دیماه 91 : در بیمارستان قلب تبریز، بربالین مادرم.......

پی دی اف

جامعۀ ایران: عبور از نخبه گرایی و مواجه با نخبه آزاری

 

 امروز در کلاس درس، یکی از دوستان بحث را به موضوع نخبگان جدید روشنفکری در ایران ورفتارهای قابل انتقاد آنها کشانید. این نه تنها برای درس وبحث مان مفید افتاد، خود بنده را هم بعداً تا پاسی از شب به تأمل واداشت. یادداشت زیر حاصل آن است واگر زیادی  آشفته است از خواب آلودگی است .....

  شکاف میان نخبگان و مردم، از این سو دارد شکل می گیرد. در گذشته غالبا گفته می شد نخبگان جدید جلو افتاده اند و مردم و فرهنگ عمومی با آنها فاصله دارند وتغییرات لازم را تجربه نکرده اند. اما اکنون این نخبگان هستند که حداقل از گروه های جدید اجتماعی عقب می مانند. گفتارهای شان کمتر مولّد و عمیق است و به جای مفهوم سازی های جدّی و رمزگشایی های اینجایی واکنونی، بیشتر کلی گویی می کنند. این نیز عمدتاً حاصل افکار ترجمه ای آنهاست و یا تلفیق هایی بومی و آبکی و «زمینه زدایی شدۀ» شان از کلیشه های مرسوم جهانی.

گروه های نوپدید اجتماعی ما از فرمالیسم روشنفکرانه و«تکرار صفتی»  آن دلزده شده اند. علاوه بر این، از نخبگان مان گاه اعمالی دیده می شود که با انتظارات یک نسل پی جو وکنجکاو  نمی خواند. جوانان ما بازی بزرگان را نقد می کنند وچه خوب نقد می کنند.

اینها شواهدی از بلوغ فکری واجتماعی است و حکایت از آن دارد که گویا جامعه می خواهد از فضای «نخبه گرایی» ارتفاع بگیرد. آگاهی جدید، نخبگان را از  دوش مردم به پایین دعوت می کند. اصولا این «مردمِ» انتزاعی وفلّه ای که موج سواران حاکم در ترفند های زبانی خود از سوی آنان سخن می گویند، وجود خارجی ندارد. آنچه واقعا وجود دارد «فرد» ها و گروه های اجتماعی مختلف با آرا ومنافع و مسائل متفاوت هستند. اینهایند که یک ملت بالغ را تشکیل می دهند. لااقل برای طیف هایی از اینان  که گروه های جدید اجتماعی باشند و خوشبختانه در جامعۀ ایران رو به رشد هم هستند؛ نخبگان، بیش از اینکه «مراجع» باشند، «منابع» اند. منابع فکری، گفت وگویی  وارتباطی هستند.

این چنین، از نخبگان راز زدایی می شود. دیگر نه ذهنشان جعبۀ سیاه حقیقت است. نه صدف های سفیدی اند حاوی فضیلت ناب.  ونه قهرمان های سرخ اسطوره ای. برخلاف نخبگان دیگر که همه می شناسیم؛ اینان خوشبختانه مقدس هم که اصلا نیستند. بلکه به اندازۀ سهم شان در پی جویی حقیقت و دلیری نقد قدرت، وصداقت در طرح مطالبات فروخوردۀ اجتماعی، اعتباریابی عمومی می شوند و شهروندان و گروه های اجتماعی، مرتب از حرفها وکار وبارشان ارزیابی به عمل می آورند وکسی هم به خاطر نقد آنها از کار وزندگی ساقط نمی شود.

کلی گویی های ایدئولوژیک، دارند نخ نما می شوند وچه بهتر. مگر کمتر درپای این نوع حرفها هزینه کرده ایم؟ کافی نیست؟ این نشانۀ رشد یک جامعه است. جهانی شدن، ارتباطات، انفجار اطلاعات، افزایش تحصیلات، شهر نشینی، ظهور گروه های نوپدید و شبکه های اجتماعی از جملۀ پیشرانهای جامعۀ ایران به عبور از نخبه گرایی مألوف است. مخصوصاً که آزمونهای پرخرج این چند دهۀ اخیر به حالتی از «جِرم بحرانی» نیز انجامیده است.

باری عبور از  نخبه گرایی، مبارک است، اما اگر صدای نخبه ستیزی ونخبه آزاری، آن را مصادره به مطلوب نکند. صدایی که سالهای سال است در جامعۀ ما به گوش می رسد و از «روشنفکر  بیمار» و غربزده و نظایر آن داد سخن سر می دهد. این صدا، وقتی از مصدر قدرت در می آید، معلوم است که همان صدای پوپولیسم است و  همچنان می خواهد بر طبل «عوام سواری» در این سرزمین بکوبد و نان ریاست بر عوام جماعت بخورد.

اما همه می دانیم جامعه ای که آثار مزمن قرنها گریز از عقل و تنبلی ذهنی براو سنگینی می کند، برای مواجهه با نکبت های امروزی اش وبرون آمدن از بن بست هایش، بشدت نیازمند خردورزی انتقادی است. خرد اجتماعی نیز که در خلأ پیش نمی رود، آدمها وگروه هایی را نیاز دارد که کسب وکارشان  وحرفۀ شان، تولید فکر وتولید معنا و نقادی وپرسش افکنی  و کنش ارتباطی است. اینها به یک معنا نخبه های جدید روشنفکری و واسطه های تغییر  هستند ولی اسطوره های دانایی و اخلاق نیستند و انواع محدودیتهای دانشی ورفتاری دارند. در عین حال برای یک جامعۀ پویا  لازم اند.

این درک تنها به یُمن یک جامعۀ نخبه پرور اما نه نخبه گرا و نه نخبه آزار متحقق می شود. ما پیوسته ( وامروز بیش از هر زمان دیگر)به تفکر و تحلیل، به متفکران، به روشنفکران غیر ارگانیک و به  آگاهی دردناک نیاز داریم و به نقد سنت و نقد قدرت و نقد ایدئولوژی. وبه فضایی عمومی ومحدود نشده ومسدود نشده که در آن امکان اندیشیدن جدّی با صدای بلند وجود داشته باشد؛ صداهای مختلف و دیگرواره. صداهایی که اصلا رازواره های مسحورکنندۀ نخبه گرایانه نیستند ولی عمیق و در سطح نخبگی هستند وتسلیم عوام بازار  وتنبلی ذهنی و احساسات شایع نمی شوند، هم قدرت را وهم شالوده ها و سنتهای مألوف و عادات ومرسومات قوم را نقد می کنند. ارزش آنها در دامن زدن به  گفتگو ها وهمپرسه های اجتماعی است و البته به نوبۀ خود نیز نیازمند نقد وتحلیل هستند.

فایل پی دی اف