:: تأملات تنهایی ::

مقصود فراستخواه

:: تأملات تنهایی ::

مقصود فراستخواه

جامعۀ ایران: عبور از نخبه گرایی و مواجه با نخبه آزاری

 

 امروز در کلاس درس، یکی از دوستان بحث را به موضوع نخبگان جدید روشنفکری در ایران ورفتارهای قابل انتقاد آنها کشانید. این نه تنها برای درس وبحث مان مفید افتاد، خود بنده را هم بعداً تا پاسی از شب به تأمل واداشت. یادداشت زیر حاصل آن است واگر زیادی  آشفته است از خواب آلودگی است .....

  شکاف میان نخبگان و مردم، از این سو دارد شکل می گیرد. در گذشته غالبا گفته می شد نخبگان جدید جلو افتاده اند و مردم و فرهنگ عمومی با آنها فاصله دارند وتغییرات لازم را تجربه نکرده اند. اما اکنون این نخبگان هستند که حداقل از گروه های جدید اجتماعی عقب می مانند. گفتارهای شان کمتر مولّد و عمیق است و به جای مفهوم سازی های جدّی و رمزگشایی های اینجایی واکنونی، بیشتر کلی گویی می کنند. این نیز عمدتاً حاصل افکار ترجمه ای آنهاست و یا تلفیق هایی بومی و آبکی و «زمینه زدایی شدۀ» شان از کلیشه های مرسوم جهانی.

گروه های نوپدید اجتماعی ما از فرمالیسم روشنفکرانه و«تکرار صفتی»  آن دلزده شده اند. علاوه بر این، از نخبگان مان گاه اعمالی دیده می شود که با انتظارات یک نسل پی جو وکنجکاو  نمی خواند. جوانان ما بازی بزرگان را نقد می کنند وچه خوب نقد می کنند.

اینها شواهدی از بلوغ فکری واجتماعی است و حکایت از آن دارد که گویا جامعه می خواهد از فضای «نخبه گرایی» ارتفاع بگیرد. آگاهی جدید، نخبگان را از  دوش مردم به پایین دعوت می کند. اصولا این «مردمِ» انتزاعی وفلّه ای که موج سواران حاکم در ترفند های زبانی خود از سوی آنان سخن می گویند، وجود خارجی ندارد. آنچه واقعا وجود دارد «فرد» ها و گروه های اجتماعی مختلف با آرا ومنافع و مسائل متفاوت هستند. اینهایند که یک ملت بالغ را تشکیل می دهند. لااقل برای طیف هایی از اینان  که گروه های جدید اجتماعی باشند و خوشبختانه در جامعۀ ایران رو به رشد هم هستند؛ نخبگان، بیش از اینکه «مراجع» باشند، «منابع» اند. منابع فکری، گفت وگویی  وارتباطی هستند.

این چنین، از نخبگان راز زدایی می شود. دیگر نه ذهنشان جعبۀ سیاه حقیقت است. نه صدف های سفیدی اند حاوی فضیلت ناب.  ونه قهرمان های سرخ اسطوره ای. برخلاف نخبگان دیگر که همه می شناسیم؛ اینان خوشبختانه مقدس هم که اصلا نیستند. بلکه به اندازۀ سهم شان در پی جویی حقیقت و دلیری نقد قدرت، وصداقت در طرح مطالبات فروخوردۀ اجتماعی، اعتباریابی عمومی می شوند و شهروندان و گروه های اجتماعی، مرتب از حرفها وکار وبارشان ارزیابی به عمل می آورند وکسی هم به خاطر نقد آنها از کار وزندگی ساقط نمی شود.

کلی گویی های ایدئولوژیک، دارند نخ نما می شوند وچه بهتر. مگر کمتر درپای این نوع حرفها هزینه کرده ایم؟ کافی نیست؟ این نشانۀ رشد یک جامعه است. جهانی شدن، ارتباطات، انفجار اطلاعات، افزایش تحصیلات، شهر نشینی، ظهور گروه های نوپدید و شبکه های اجتماعی از جملۀ پیشرانهای جامعۀ ایران به عبور از نخبه گرایی مألوف است. مخصوصاً که آزمونهای پرخرج این چند دهۀ اخیر به حالتی از «جِرم بحرانی» نیز انجامیده است.

باری عبور از  نخبه گرایی، مبارک است، اما اگر صدای نخبه ستیزی ونخبه آزاری، آن را مصادره به مطلوب نکند. صدایی که سالهای سال است در جامعۀ ما به گوش می رسد و از «روشنفکر  بیمار» و غربزده و نظایر آن داد سخن سر می دهد. این صدا، وقتی از مصدر قدرت در می آید، معلوم است که همان صدای پوپولیسم است و  همچنان می خواهد بر طبل «عوام سواری» در این سرزمین بکوبد و نان ریاست بر عوام جماعت بخورد.

اما همه می دانیم جامعه ای که آثار مزمن قرنها گریز از عقل و تنبلی ذهنی براو سنگینی می کند، برای مواجهه با نکبت های امروزی اش وبرون آمدن از بن بست هایش، بشدت نیازمند خردورزی انتقادی است. خرد اجتماعی نیز که در خلأ پیش نمی رود، آدمها وگروه هایی را نیاز دارد که کسب وکارشان  وحرفۀ شان، تولید فکر وتولید معنا و نقادی وپرسش افکنی  و کنش ارتباطی است. اینها به یک معنا نخبه های جدید روشنفکری و واسطه های تغییر  هستند ولی اسطوره های دانایی و اخلاق نیستند و انواع محدودیتهای دانشی ورفتاری دارند. در عین حال برای یک جامعۀ پویا  لازم اند.

این درک تنها به یُمن یک جامعۀ نخبه پرور اما نه نخبه گرا و نه نخبه آزار متحقق می شود. ما پیوسته ( وامروز بیش از هر زمان دیگر)به تفکر و تحلیل، به متفکران، به روشنفکران غیر ارگانیک و به  آگاهی دردناک نیاز داریم و به نقد سنت و نقد قدرت و نقد ایدئولوژی. وبه فضایی عمومی ومحدود نشده ومسدود نشده که در آن امکان اندیشیدن جدّی با صدای بلند وجود داشته باشد؛ صداهای مختلف و دیگرواره. صداهایی که اصلا رازواره های مسحورکنندۀ نخبه گرایانه نیستند ولی عمیق و در سطح نخبگی هستند وتسلیم عوام بازار  وتنبلی ذهنی و احساسات شایع نمی شوند، هم قدرت را وهم شالوده ها و سنتهای مألوف و عادات ومرسومات قوم را نقد می کنند. ارزش آنها در دامن زدن به  گفتگو ها وهمپرسه های اجتماعی است و البته به نوبۀ خود نیز نیازمند نقد وتحلیل هستند.

فایل پی دی اف

نظرات 4 + ارسال نظر
ف. و جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:22

از خواندن مطلبتان لذت بردم. درک مبهم و پاره پاره خودم در واژه‌های دقیق و شفاف شما چه خوب سامان یافته.
فقط اگر ممکن است عبارت روشنفکر غیرارگانیک را بیشتر توضیح بدهید. ممنون

سلام بر دوست خوبم ،خالق داستانها و نمونۀ یک ذهن جستجوگر و دل انسان گرا

در اینجا توضیح مختصری داده ام که نیازمند نگاه های همیشگی نافذ انتقادی شماست
بابهترین ها واحترام/م-ف






پاسخ فراستخواه به سؤالات مهرنامه

چاپ شده در شماره 16 ص36

آبان1390

سؤال اول: چرااغلب روشنفکران درجهان،گرایش چپ دارندوبسیارکم هستند روشنفکرانی که حامی لیبرالیسم وسرمایه داری باشند؟

جواب: برای اینکه چپ مهم بود و دلالتهای سرشاری در او به نیکبختی انسان وجود داشت. چپ در میان بود چون پلتفرم فکری گسترده ای برای نقدسرمایه داری فراهم آورد. چون مخاطرات «بت وارگی» و«شیء وارگی» را توضیح داد. بیگانگی نیروی کار از نظام کار را تفسیر کرد. نابرابری وبی عدالتی را بیان وعیان کرد. چون چپ در برابر فاشیسم ونازیسم ایستاد و ظرفیتهای اخلاقی دیگر داشت.

هرچند خود در لنینیسم واستالینیسم روسیه وانقلاب فرهنگی چین به یک معضل بزرگ بشری مبدل شد وسخت شد و به همین دلیل، اتفاقا همانطور که خود مارکس گفته بود؛ دود شد وبه هوارفت.

البته سرچشمه های آگاهی انتقادی چپ که اصالتاً اروپایی بود یک چند همچنان درآنجاجوشیدن داشت. چپ؛ در حوالی نیمه قرن بیستم حوزه های فکری بزرگی را زیر چتر این آگاهی اصیل جذب کرد از هرمنوتیک تا پدیدار شناسی، تا نشانه شناسی وزبان شناسی واگزیستانسیالیسم.

در نیمۀ دوم قرن، در خود فکر چپ اروپایی؛ افق های تازه ای گشوده شدکه نمونه اش گرامشی بود و تا مکتب فرانکفورت وسپس «نگری» و«امبرتو اکو» گسترده شد. اما از دهۀ 80 سقف نئومارکسیستی نمی توانست نیاز به آگاهی انتقادی روشنفکر اروپایی را تأمین بکند ودر نتیجه شاهد جوشش های فکری تازه تری مانند پساساختارگرایی و پست مدرنیته و مطالعات فرهنگی بودیم از فوکو تا آگامبن.

پس چپ سزاوارآن اقبال عریض و دراز روشنفکری به او بود . هرچند دراین مدت نیز باید بگوییم روشنفکری نه با مارکسیسم آمده بود ونه جزو سرقفلی او بود. چپ ، مسبوق به روشنفکری بود نه سابق برآن.

روشنفکری؛ آگاهی دردناک بشری نسبت به شرایط خویش بود که گاهی تا حد حسّ پرومته ای وحتی گاهی سیزیفی پیش می رفت. از جنس دلهره ونگرانی بود و پرسش افکنی و تردید زایی ونقد در حوزۀ عمومی بود؛چیزی ورای کار معرفتی موظف مدرسی و آکادمیک وحرفه ای. به تعبیر سعید، نوعی عنصر آماتور با خود داشت و نوعی جستجوی شادمانی بشری از طریق غمخواری انسانی.

روشنفکری به این معنا اصلا با چپ آغاز نشده است. سقراط وسوفیستهایی مانند پروتاگوراس ، نظم های مسلط فکری وعادتواره های رایج یونانی را به همپرسه می گذاشتند. پایدیای یونانی حاصل این عمل روشنفکرانه بود. قبل از مارکسیسم، ما روشنگری را داریم. ولتر وروسو را داریم که سیطرۀ ملال آور سنت در غرب را نقد می کنند. دائرة المعارف نویسی دیدرو ودالامبر در برابر منابع سنتی و اسکولاستیک وانحصاری معرفت، نمونۀ دیگری از روشنفکری ماقبل مارکسیستی است. حقوق بشر و دموکراسی وآزادیخواهی مدرن مرهون این کنشها وآگاهی های انتلکتوئل بود.

روسیه نیزدر اوایل قرن نوزده ومدتهای زیاد قبل از انقلاب اکتبر، شاهداینتلیگنزیا(Intelligentsia) بود؛ طیف روشنفکرانی که جریان نقد نیرومندی در برابر نظام تزاری راه انداختند وآیزیا برلین تحت عنوان «متفکران روس» آنها را معرفی کرده است. اتفاقا بخشی از اینان تفکر لیبرالی داشتند مانند تورگنیف نویسندۀ پدران وپسران در 1818. بخشی دیگر نیز پوپولیست وبه اصطلاح روسی «نارودنیک»(خَلقی) بودند وبا اصلاحات پتر کبیر ستیزه داشتند مانند بلنیسکی ،چرنشفسکی ودوبرلیوبوف.

همچنین مدتها قبل ، دراروپا وبه سال 1894،بیانیۀ روشنفکران را مبنی بر کنش اعتراضی به عملکرد سیستم قضایی در فرانسه نسبت به محاکمۀ درفوس افسر یهودی می بینیم که اسم 300 نفر را باخود دارد وامیل زولا، مارسل پروست و آندره ژید جزو آنهاست.




سؤال دوم: آیابافروکش کردن موج چپگرایی وپایان کمونیسم میتوان از پایان روشنفکری نیزسخن گفت؟

جواب: اگر قرار است از پایان چیزی سخن بگوییم این، پایان روشنفکری«ارگانیک ِ پرولتاریایی» به تعبیر «گرامشی» و پایان «روشنفکری ایدئولوژیک» به معنایی است که دانیل بل به کار می برد.

بله حتی روشنفکری عام به معنای جهانروای آن که حامل پیامبرگونۀ ارزشهای جامع همه شمول است امروز دیگرفهمیدنی نیست. به تعبیر فوکو در گفت وگویش با دلوز ودر بحث روشنفکران وقدرت، حالا باید دنبال روشنفکر در شرایط خاص وبا آگاهی وکنش انتقادی ناظر بر موقعیتهای متفرّد ومتفاوت بود. روشنفکری که به سروقت مسأله های موجودمی رود مانند جنسیت ، اقلیت، وضعیت استثنایی، کتاب، اینترنت، دانشگاه، زیستبوم، اقلیت، مسأله ای قضایی، هویت های سبک زندگی، جهانی سازی،سیاره چندفرهنگی ، جنگ وصلح، خشونت، تروریسم، اشغال سرزمین، فلسطینیها،حق انتخاب، قومیت، مهاجرت، کیفیت زندگی، شبیه سازی . روشنفکری که اصلا همه چیز دان ومنجی نیست، نقد او در حوزۀ عمومی فحوای عملیاتی دارد ولفاظی نیست وبه سادگی با مفاهیم جامعی چون چپ وراست نمی شود او را معرفی کرد.

روشنفکری به این معنا نه با چپ آمده ونه با چپ می رود. درایران نیز نمادهای پرآوازۀ روشنفکری، منحصر به چپ نبودند ازقدیمی هایی مانند فروغی تا بازرگان، فردید، شایگان، نراقی، نصر، سروش، طباطبایی و ملکیان . چپها نیز بودند مانند نخشب وشریعتی. وسهم بزرگی داشتند اما چنانکه عرض کردم اولا «روشنفکری» در سرقفلی آنان نبود وثانیا همه روشنفکران چپ که از نوع تقی ارانی نبودند، صادق هدایت را نه می توانیم کمونیست ونه عضو حزب توده محسوب بکنیم تا برسید به چپ نوی ایرانی که مجلاتی همچون گفت وگوو نویسندگانی چون فرهادپور نمایندگی می کنند.

امروز حتی چامسکی را که آرمان سوسیال دموکراسی دارد نمی توان روشنفکر به معنای پرولتاریایی محسوب کرد ، چه رسد به کارنامۀ وسیع روشنفکری که بنابر تعریف، وابستۀ به یک مکتب خاص فکری نیست. خیلی ها مانند راسل ودیویی تا رورتی روشنفکر بودند وهستند ولی چپ ومارکسیست نبودند. اولی فیلسوفی تحلیلی بود ودومی وسومی نمایندگان برجستۀ پراگماتیسم ونو پراگماتیسم آمریکا. بله روشنفکران چپ نیز به توضیحی که در پاسخ سؤال پیش دادم؛ بودند. سارتر، برشت ،رولان تا چپ معاصر اروپایی همچون آلن بدیو و ژیژک وخیلی های دیگر.

کنش روشنفکری ، نیازمند ارجاع به مکتب خاص مانند کمونیسم ولیبرالیسم نیست وبزرگتر از این است. روشنفکری به معنای آن آگاهی دردناک وکنش انتقادی در حوزۀ عمومی که پیشتر تعریف کردیم ، ممکن است در برابر هر وضعیت پروبلماتیک انسانی ، معنا پیدا بکند.نمونه اش دانش هسته ای و هیروشیما بود که بیانیۀ طیفی از دانشمندان روشنفکر را در برابر آن داشتیم شامل اپنهایمر ، اینشتین وبوهر.

همان گونه که در مقابل استعمار ، روشنفکر پسا استعماری از فرانتس فانون تا سعید را می بینیم ؛ در برابرفاشیسم ، سارتر وکامو را؛ در مقابل نازیسم، برتولت برشت و یاسپرس را؛ در برابر یهود ستیزی ، بنیامین را؛ در برابر عقلانیت یکّه سالار سرکوبگر، مارکوزه را که بر «اروس» وزندگی وخیال پای می فشارد؛ دربرابر لنینیسم واستالینیسم، ساخاروف وسوروکین را ؛ وروشنفکران اروپای شرقی را؛ وهمینطور سایر کنشها مانند روشنفکر فمنیست از سیمون «دو بوآر » تا نانسی فریزر وسلیا بن حبیب که از هابرماس الهام می گیرند ودیگرانواع روشنفکری. مادام که بدبختی بشری هست نیازبه عمل روشنفکری داریم بدون اینکه آنرا درشکل خاصی منحصر بکنیم،چون تا یک نفر بدبخت هست هیچکس خوشبخت نیست.

ف. و یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:48

از توضیحی که داده‌اید ممنونم.

ا. ذ. یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:01

بسیار همه فهم و شفاف بود. ممنون!
قسمت هایی از نوشته ی جنابعالی را با قسمتهایی از این نوشته در ارتباط دیدم. در صورتی که ارتباط ناچیزی مشاهده فرمودید، پیشاپیش پوزش می طلبم:

http://gomegom.blogfa.com/post-28.aspx

سلام دوست محقق عزیز وممنون از معرفی منبع ...مترصد فرصتی هستم به امید حق مراجعه واستفاده بکنم
م-ف

ش.ح سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 14:11

تقدیم به شما که انگشتانی همچنان تازه دارید ...

انگشتانی‌ دیگر می‌خواهم‌
برای‌ دیگرگونه‌ نوشتن‌
بیزارم از انگشتانی‌ که‌ قد نمی‌کشند
از درختانی‌ که‌ نه‌ می‌میرند و نه بزرگ می‌شوند
انگشتانی‌ تازه‌ می‌خواهم‌...
(نزّار قبّانىِ)

سلام بر دوست اهل دل
هرچه هست آثار صمیمیت جاری بر پیام آن عزیز با زیبایی نقش هدیۀ معنوی تان است ورنه من که باشم در این میان ....
عرض ادب وسپاس دوست نازنین
م-ف

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد