:: تأملات تنهایی ::

مقصود فراستخواه

:: تأملات تنهایی ::

مقصود فراستخواه

می توان دیگران را فهمید


فهم شریف ترین کوشش آدمی است. چه موهبت بزرگی است که توانایی فهمیدن[1] داریم.  و فقر وفلاکتی دردناک؛ اگر از این دارایی ها و توانایی های نهفتۀ در خود بی خبری به سر می بریم. انرژی های مثبت سرشاری که در پشت دیوار هستی ما به انتظار نشسته اند تا آنها را بر محیط زندگی مان گسیل بکنیم.

فهمیدن از لطیف ترین وژرف ترین نوع آگاهی های انسانی است. فهمیدن، اتفاقی نیست که به تصادف روی دهد. فهمیدن از نوع سعی وجودی است. عزیمتی و کنشی درونی است. طلب وتمنایی و تقلایی می خواهد.

...واز نجیبانه ترین فهم ها ، فهم دیگری است. این دیگری کیست؟ مادرم، همسرم، فرزندانم، همسایگانم، همکاران، دوستان. همه آنها که هر بار تا از خانه بیرون می آیم آنها را می بینم؛ در کوی وبرزن، عابر یا سواره، در نانوایی،  و در سفر ودر حضر. این دیگران همۀ آن هایی هستند که مثل من بدون اینکه بخواهند سر از این عالم  درآورده اند.

 این دیگران همۀ همشهریان، هموطنان و همۀ انسانها هستند؛ آنها که فقط قدری مثل من فکر می کنند وآنهایی که قدری متفاوت ویا خیلی متفاوت و بکلی متفاوت با من ، ومخالف من می اندیشند. عقایدی برخلاف عقاید من دارند . حرفهایی که از نظر من درست نیست وبد است، می زنند ورفتارهایی که از نظر من زشت است، انجام می دهند.

با ارزش ترین فهم ها، فهمیدن این دیگران است. دیگرانی که به رغم همۀ تفاوتها، اما سرنوشت بشری مشترکی با هم داریم وهمه زیر یک آوار به سر می بریم. این دیگران را می فهمم. اگر کارهایی می کنند که از نظر من درست نیست، می فهمم که لابد علت هایی دارد. این همه دانش جامعه شناسی وروان شناسی وفلسفی وتاریخی وجزآن برای توضیح این علت هاست. این دیگران به قضایا چنان نگاه می کنند  که از نظر من دلیلی برای این نوع نگریستن ندارند، اما می فهمم که این طرز نگاه اگر از نظر من دلیلی ندارد ، علت که دارد!

چه خوب می شد همۀ ما گذشتۀ هم را می فهمیدیم. تقدیر زندگی هم را می فهمیدیم. حال وروحیات یکدیگر را می فهمیدیم ودر صلح با همدیگر می زیستیم. می فهمیدیم که چگونه بی رنگی اسیر رنگ شده است وموسیی با موسیی در جنگ شده است وچگونه بر خیالی، نام ها وننگ ها، وصلح ها وجنگها پیداشده است.  

دیگران چه کنند؟ می کوشم آنها را بفهمم. همسرم. او طور دیگر به زندگی نگاه می کند. جور دیگر رفتار می کند. می توانم بکوشم تا او را بیشتر وبیشتر بفهمم. مثل تن ورویش، فکرش وخُلقش نیز با من فرق می کند. سرگذشتی غیر از من داشت. تقدیر زندگی او  ومجموع تجربه های زیسته اش، متفاوت با من بود وبه همین سبب او اکنون چنین می نگرد و چنان می کند. من تنها می توانم نگاه متفاوت خویش را که تصور می کنم! خیلی مهم و منطقی و با ارزش است، از جنس کلام مهربانی به او هدیه بکنم؛ مثل شاخه ای گل. شاید همین، افقی دیگر برای او بگشاید وشاید بتواند وبخواهد  تجربه ای تازه بکند وحتی طرح تغییری دراندازد، شاید، شاید.

مادرم را می فهمم، متعلق به جهانی دیگر. پرستش های او را، رؤیاهای او را، عقاید سفت وسختش را، هنجارهایش را، عادات وآداب واطوارش را. آزردگی هایش را به بهانه ای  و انتظاراتش را. او را همچون با ارزش ترین تکۀ تاریخ خودم ، می فهمم ودوست می دارم.

فرزندانم را می فهمم ؛ باز متعلق به دنیایی دیگر؛ از این سو. آنها را می فهمم. بی اعتقادی هایشان را ، سرکشی های ذهن وزبان شان را. سبک زندگی غریب شان را وارزشهای دیگری که در آفاقی متفاوت می جویند. من تنها می توانم تجربه هایم را به آنها هدیه بکنم. انگاره هایم راکه باز تصور می کنم آخرِ تجربه کردن و انگاشتن است! مثل همان پول توجیبی تقدیمشان کنم وتوصیه هایم را به مهر. واگر آنان نیز بهترین چیزهایی را که خود می فهمند برایم هدیه می کنند از جنس مخالفت با من! دوست شان  می دارم و می کوشم باردیگر و باز به سعی فهمیدن که سیری بی انتهاست ادامه بدهم.

دیگران رامی فهمم که چرا مخالف من هستند وچرا اینهمه در حرف های من ونوشته های من اشکال تراشی و ایرادگیری وحتی مچ گیری می کنند، چیزی که گاهی تصور می کنم بیجاست ومغرضانه است. اما این فقط تصور من است. از نظر آنها شاید ایرادهای شان حاوی ظریف ترین نکات عالَم است! حتی اگر غرض ورزی می کنند ، این نیز علتی دارد. آنان در شرایطی متفاوت با من نشو ونما کرده اند. غبار دیگری از زمان بر هستی شان نشسته است، چیزهایی دیگر خوانده اند، موقعیت وارتباطات متفاوتی داشتند ودارند  وچنین فکر می کنند وچنان رفتار می کنند.

دیگران را می فهمم که امامی مذهب نیستند، مسلمانانی خوب که اصلا به غیبت وبه امامت معتقد نیستند.  می فهمم که چرا یکی سنی است، یکی مؤمنی غیر متشرع است یا عارفی بی ایمان مذهبی است، یکی بهایی است، مسیحی ویهودی است، ملحد است، همجنسگراست، پوچگراست. دیگری هرچه هست انسانی از جنس من است با سرنوشت بشری مشترک وتقدیرزندگی متفاوت. این من ها اگر جای یکدیگر بودند، دیگری می شدند. ما خیلی زود می تواند جاهای مان عوض بشود و طور دیگر نگاه بکنیم وجور دیگر عمل بکنیم.

دیگران را می فهمم که چرا با من متفاوت اند. دیگران هرکه هستند وهر طور که فکر می کنند وهر عقیده ای که دارند ویا ندارند ، مردمانی از جنس من هستند با سرنوشت مشترک بشری، وتقدیروتاریخ وتجربه ای متفاوت،  با شاکله های وجودی مختلف. مردمانی از جنس من که آنها نیز استحقاق زیستن دارند و خود را عیان وبیان کردن.  و نیز همه حق وحقوقی را دارند که من برای خود قائلم وشاید از این هم بیشتر! چرا که شاید آنان برای خود حقوقی قائل اند از شاد بودن و زیستن و کارهایی کردن که من برخود روا نمی دارم. می فهمم که  اگر هم قرار ومداری مشترک در زندگی اجتماعی با هم می گذاریم راهی نیست جز اینکه قانونی به توافق آزادمنشانه و رضایتبخش باشد وپیوسته پذیرای فهم های تازه ومتفاوت.

گذشتۀ دیگران وتقدیر زندگی  وشرایط آنها را می فهمم وحال وروحیات وافکارشان را می پذیرم وسپس بهترین کلماتم را ، زیبا ترین چیزهایی را که در ایمانم سراغ دارم، مهم ترین چیزهای دنیایی را که من می بینم، با ارزش ترین هدایا وتمام آرزوهایم را(به تصور خویش)برای آنها نثار می کنم در زلال کلمات به مهر وفروتنی. و سخنان شان را هرچند یکسره برخلاف مهم ترین حقیقتها وارزشهای من است، گوش می دهم برای فهمیدن.همی همچنان.

جمعه  سحرگاه ششم مرداد 91 در خانه.....

 

 

 



[1] understanding

نظرات 10 + ارسال نظر
شاهده جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:32

چه راه سخت دشوار و سهل آسانی است!دشوار از آن جهت که قصد می کنیم به فهمیدن آیا؟!در واقع همان "تصمیم کبری" خودمان است انگار! و وقتی فهمیدیم و در جریان دیگری قرار گرفتیم گویی جویهای بهم پیوسته یکی شده اند ...نه بهم پهلو می زنند و بر هم پیشی می
گیرند...و ناگهان و بی درنگ همه چیز آسان می شود!باید فهمیدن را و فهم دیگری را بیاموزم.
روزی روز جمعه ،پرورده به دست شما رسید استادعزیزم ...ممنون!

سلام بر دوست پژوهشگر ارجمندم ممنون از توضیح افق گشاینده که از دل بر می آید ولاجرم بر دل می نشیند
روزهای تان سرشار
م-ف

یاس یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 00:21 http://www.vals.blogfa.com

ممنون از هدایای خوبتان استاد.

درود وسپاس ، مگر به اهل نظری منظور شود
م-ف

ف. و یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 21:33

باارزش‌ترین تکه تاریخ من، مادر من.
تعبیر قشنگی بود. ممنون

سلام ، افقهای نگاه تان سرشار
با بهترین ها
م-ف

ف.رحیمی سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 13:31

چه قلم زیبا و روانی دارید این قلم به سان رودی ساری است که سرچشمه ای جز ذهنی پر از اندیشه نخواهد داشت.
قلمتان واقعا مستدام

ممنون ونیازمند نقد ونظر
م-ف

ف. و پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:51

آدم‌ها چه نقشی در فهماندن خود به دیگران دارند؟ آیا مسئولیتی هم در این رابطه دارند؟

سلام وممنون
چه پرسش جالب تأمل برانگیزی است
در افعالی که با پسوند «آندن» همراه اند به گمانم بهتر است احتیاط کنیم
حتی خوراندن غذا به کودکان ونوجوانان مان نیز گاهی نادرست است وآنها را وابسته به غیر ونازک ناررنجی وشکننده به بار می آورد
همینطور مابقی قضایا مانند فهماندن های به زور در مدارس و ...
ما از سوی دیگران در حدی که خواستند فهمیده می شویم وگاهی نیز نمی شویم واحیانا دیر می فهمیده می شویم واین بهتر است
اندیشه ورز نازنین
بیایید بحث را چنین پیش ببریم:
من تو را می فهمم، تو مرا می فهمی وما با هم تفاهم ویا بهتر است بگویم هم فهمی می کنیم
با احترام
م-ف
11 مرداد91

ف. و پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:28

درست می‌فرمایید پسوند اندن درست نیست.
از وقتی متن شما را خوانده‌ام دارم به این مسئله فکر می‌کنم که آیا صداهای خاموش جامعه‌مان که هرگز خود را بیان نمی‌کنند یا نمی‌توانند آیا مسئول بدفهمی‌های موجود نیستند؟ با مثالی منظورم را روشن کنم. ما از طریق ادبیاتی که اغلب نویسندگانشان مرد بوده‌اند توانسته‌ایم چهره‌ای از مرد ایرانی را بشناسیم. اما شناختی از زنان جامعه نداشتیم تا زمانی که اولین بار سیمین دانشور با سووشون خود زری را به ما شناساند.
دانشور و نویسندگان بعدی در انتظار فهمیده شدن از طرف دیگران نماندند. جهان خودشان را ترسیم کردند. هنرمندان دیگر نیز چنین می‌کنند و حتی خود شما نیز. و من خوشحالم از اینکه با نوشته‌هایتان مرا در فهم دنیای خود یاری می‌رسانید.

سلام وممنون از اینکه فکر اصیل وجاری وروان خود را با اینجانب واحیانا خوانندگانی به شراکت می گذارید
صداهای خاموش را چه بجا به میان آوردید در منظر تحلیل اجتماعی و تحلیل گفتمان این ساختارها وفرهنگ ومناسبات وقدرت است که آنها خاموش اند
اما در منظر کنش گرایی آنهاهستند که باید چکه کنند و خود را عیان وبیان بکنند و صداهاهای نوظهور جامعه باشند داستان زنها نمونه برجسته ای است که بدرستی انگشت گذاشته اید خود ابرازی زن در مثال زنده یاد سیمین دانشور از باب همیان عیان کردن و چکه کردن است. در یادداشت قبلی «انسان تنهاست» درک ناچیزم را از این چکه کردن گفته ام . انسان تنهاست. مصداقش یک زمان یک گروه جنسیتی حاشیه شده نیز هست و زمانی گروه های دیگر وصداهای خاموش دیگرند که تنهایند وباید تنهایی خود را بپذیرند و آغاز کنند ومنتظر نباشند
اما منتقد فرهیخته عزیز
بحث این جا در چیز دیگر است در فهم دیگری است. فهم دیگری به معنای جستجوی خود از دیگری نیست. فهم دیگری به معنای انتظار فهمیده شدن از سوی دیگران نیست. فهم دیگری همان فهم دیگری است ومنافاتی با خودابرازی وخود-ظهوری ندارد
هنرمند خود را بیان می کند در برابر گفتمان مسلط می ایستد وگفتارخود را می گوید اما همین هنرمند ممکن است دیگران را نفهمد مثلا در خانه خویش یارش را پدر مادرش را فرزندانش را مردمان را مخالفانش را منتقدانش را حتی مخاطب های خود را
به نظرم حتی باید کسی را که در حق رفتار ناروایی دارد بفهمیم وگرنه دور انتقام وخشونت آغاز می شود وستم به ستم وخون به خون شستن
این به معنای زیر بار ظلم رفتن نیست. بلکه مبارزه با ظلم بدون افتادن در ورطه ناخودآگاه خشونت است. باید فهمید که رفتار بد دیگران از کجا سرچشمه می گیرد وچگونه می توان به سراغ آن ریشه ها رفت. باید خود را از چنگال ظلم رهانید چاره ای نییست بدون اینکه بنای دیگری از جهل ونفرت وخشونت گذاشت
پس صورت مسأله ای که در ذهن بنده بود با بحث مهمتر حضرت عالی تفاوتی دارد. بحش شما بحث خود است . بحث self
و بحث بسیار مهمی است وممنون از یاداوری وطرح آن
ارزش نقد همین است
با بهترینها
م-ف
12 مرداد91

ف. و جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 13:11

از توضیحات روشنگرتان ممنونم.

من از شما ممنونم چشم به راه اندیشه های تان ونقدهای تان
در ملاحظات شما زوایای تاریک فکر خود را می جویم
در ملاحظات شما زوایای تاریک فکر خود را می جویم
در ملاحظات شما زوایای تاریک فکر خود را می جویم
ممنون
م-ف

ا.اعظمی شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:02

سلام استاد
امشب بعد مدتها که به وبلاگتون سر نزدم، دلم تنگتون شد و سر از اینجا در آوردم. با خوندن این متن، یه دنیا صلح و دوستی به قلبم هجوم آورد و از ته دل خواستم که منم بتونم دیگران رو بفهمم. دشواره اما قطعا امکانپذیره... هر وقت تو این مسیر بخوام ناامید شم، به یاد اوردن رفتار شما در همون یک ترمی که باهاتون کلاس داشتم، بهم امید و قوت قلب خواهد داد که هستند کسانی که توانسته اند پس من نیز هم شاید...
پر فروغ و پاینده باشید

سلام بر دوست ارجمندم وزنده باشید
سرشار باشید از امید وشادی وآرزو
ممنون از یاد ایام
م-ف

عالیه سه‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:29 http://shekarbagy.com

استادعزیزوگرانقدر،همه مسائل ومشکلات ما انسان ها از فهم غلط یکدیگراست،اگرقضیه ی فهم مشترک ما انسان ها حل می شد،مشکلی در بین نبودوچقدرزیبا وروان این مفهوم رابه بحث کشوندید،اصل بر صداقت در ارتباطات وفهم مشترک انسان ها به نظرم بتواندکارسازباشد.من همواره مقالات شما را مطالعه می نمایم وبرای شما استادگرامی طول عمر باعزت وبابرکت از خداوند سبحان خواهانم.

سلام بر همکار ارجمند وممنون از ارزش افزوده کلام تان
تحقیقات با ارزش تان پایدار و چراغ راه
با احترام
م-ف

فرزانه چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 21:39

سلام میشه به من کمک کنیدکه چجوری طرف مقابلموبفهمم؟واقعابرام مشکله

دوست عزیزم در این یادداشت شمیه ای از پاسخ مورد نظر آمده است به امید حق در آینده هم اگر فرصتی کردم هرچه به ذهن ناچیزم برسد می نویسم اما تجربه شخصی من این است که بهتر است احکام ذهنی خود را دربارۀ دیگران به تعویق بیفکنیم وآنها را هعمانطور که هستند قابل احترام بدانیم ودرک کنیم واگر هم پیشنهادی برای آینده آنها داریم با آنها به مهربانی در میان بگذاریم کاستن از سطح توقعات و انتظارات خود از دیگران....کمتر قضاوت کردن دربارۀ این وآن ....ما چقدر دربارۀ دیگران قضاوت می کنیم....محدودیتهای مردم را بفهمیم...واگر تغییر وبهبودی می خواهیم با یاری رسانی وتوانمندسازی همراه باشد ...برای تان بهترینها را آرزو می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد