مناسک گرایی مفرط، نشانه ای از رونق«عوام بازار» در جامعۀ افسون زدۀ ماست. چقدر راحت. فوت وفنی که این بار زمین های آن دنیا را نیز تصاحب بکنند برای ویلاهای ابدی. همه چیز در کار است تا همۀ آنچه را که باید بکنیم، به مناسک صوری تقلیل بدهیم.
سودای سر بالا داشتن که این همه آیین و منسک نمی خواهد. نیایش،حالتی وجودی است. حس مبهمی از طلب وتمناست. چشم دوختن به راز فراوانی در کائنات و امید به بیکرانگی عالم وآدم است. این حالت وجودی به ابتذال تزویر و تصنّع درآمده است ؛ در تظاهرات و بوق وکرناهای ما که با آن، دعاهای تهی خود را در عوض خدا به رخ خلایق می کشیم و در بده بستان «التماس دعا» و«محتاج دعا»های ما. همه مظهر تحجر و دام تقدس شده است.
خویشتنداری و پارسایی درون، از لطیف ترین جلوه های خرد عملی و مدیریت ذهن وبدن است که به انبوهی حواشی آیینی در رمضان آنهم از نوع دولتی وشبه دولتی فروکاسته می شود.
در و دیوار شهر، پوشیده از پروپاگاندایی است که به این وضعیت منحط ما دامن می زند. با انواع پروژه ها ومخارج عمومی که در اصل متعلق به جامعه ای نگونبخت با زیر ساختهای معطل، درآمدسرانۀ پایین و ضریب جینی بالاست.
مناسک گرایی متورم ما، آب از اقتصاد دین می خورد که البته افراد وگروه ها وجریاناتی می دانند چقدر وچطور از این طریق، نان می خورند و ریاست می کنند. داد از دست عوام. یعنی داد از دست ما.
مناسک، یادگارهای مردم شناختی هستند، مختص به ما مسلمانان هم نیستند، فقط دینی هم نیستند. به اشکال مختلف با انسان هستند والبته سهمی معقول در زندگی بشر دارند. دانشجویانمان چندسال درس و بحث و تحقیق می آموزند، دوساعت نیز مراسم دفاع برگزار می کنند. ورزش هم در پس تمرینها و آموختنها و هنر ها و مهارتهایش، ابعاد مناسکی دارد. در همۀ فرهنگهای پیشرفتۀ مولّد، آیین ها و نمادها و جشنها هست و سوگهایی نیز.
اما اولاً، همه به اندازه است و اندازه نکوست. دوم اینکه پس پشت آنها مهم؛ رویدادهایی است که در ضمائر ودر ذهنها و جانها باید جریان داشته باشد.
پشت مناسک ورزشی، پویش انسانهاست برای تندرستی، شادابی، شور زیستن و نشاط همبودی بشری. والبته رقابتها وافتخارات گروهی وقومی وملی. المپیک، زیباترین نماد همزیستی وصلح است و شکوه یک جهان چند فرهنگی است.
پشت آیین های دانشگاهی ما، اگر علم ورزی واکتشاف وتفکر و تولید دانش و آگاهی ونقد وروشنگری نیست، به چه درد می خورد؟ چه می شد اگر همۀ دانه های مغذی و آوندهای نباتی وشیره های حیاتی در عالم، تبدیل وتقلیل به پوسته های چوبین سفت وسختی می شدند، غبارگرفته وخاک آلود؟
چه می شد اگر حزب عدالت وتوسعه در ترکیه به جای کار و خدمت و رقابت و تکثر و آزادی های اجتماعی، به عمومی سازی شریعت می پرداخت و اگر جنبش ملی کار و توسعه در مالزی یکسره به شادمانی های مثبت عید فطر آنها تحویل می یافت؟
چه محتوای معنوی انسانی باخود دارد این همه مناسک مذهبی حداکثری که صبح تا شام در رادیو و تلویزیون دولتی، با سریالهای پرخرج کذایی، در ادارات وخیابانها واس ام اس ها وهمه جا وهمه جا به آن دامن می زنند ودر صنعت آموزش وپرورش بازتولیدش می کنند و مادران وفرزندان مان را به آن مشغول می دارند؟
آیا این شداد وغلاظ مناسک ما، آرامشی فعال و امیدی مثبت وسازنده ونه واهی به همراه دارد؟ شادی های پایدار اصیلی در پس آن هست، معنایی از او می تراود؟ شوق بشردوستی و دیگر نوازی باخود دارد؟ تعهدی برای عدالت ورعایت حقوق بشر پرورش می دهد؟ آیا کوششی وکششی نیز به سوی امر متعال داریم؟ شواهد زیادی هست، بسیار بسیاران، که به دریغ بگوییم :نه. اسب عصاری شدیم. تعبیر آب کشیده ای از «حمار طاحونه»! و دور خویش می چرخیم بدون گامی که در عالم طریقت، پیش بنهیم یا معنایی و حقیقتی بچشیم.
مناسک برای ما جایگزین انسانیت و معنویت شده است، جانشین آگاهی، اخلاق، کار و عمل مولد اجتماعی شده است. سرگرمی هایی برای گریختن از دشواری اندیشیدن. گریختن از رنج های معنادار بربنیاد خود ایستادن. برای طفره رفتن از شجاعت بودن. برای شانه خالی کردن از زحمت خرد ورزیدن و شهامت دانستن. مناسک چه خوش محملی برای تعطیلات تاریخی ما شده است!
مناسک گرایی، آن سوی سکّۀ عوام گرایی ماست. و نگران کننده تر اینکه، طرف دیگر عوام زدگی نخبگان ماست و خطرناکتر از همه، کفۀ دیگری از عوام فریبی ساختارها ونهادهای ماست.
مناسک متعلق به ماست. لایه ای از رنگین کمان تاریخ، فرهنگ وزندگی ماست وچه زیبا. اما اکنون همۀ رنگ ما وپیرنگ ما شده است وچه بیروح و دل آزار. برتمام ابعاد زندگی ما سایه انداخته است وجای خالی عقلانیت واخلاق وعدالت را پرکرده است و خود چه خالی شده است.
یکشنبه 29 مرداد91، عید فطر......
آفتابه لگن چند دست، شام و ناهار هیچ چی. آفت مراسم و همگانی شدن و فراموش شدن مسئولیت فردی در همه عرصهها دامانمان را گرفته است. میبینید چقدر بازار کلمات قصار در دنیای مجازی گرم شده است (کسی حوصله خواندن کتاب ندارد) من همواره به شناسایی و نقد بدلهایی که اصل را از ریخت میاندازند نیاز داشتهام. بدون آن میافتم به دامن رسمی دیگر؛ رسم غر زدن و گله کردن از همه چیز و در نهایت سرخورده بودن و کار نکردن!
متن شما را بارها خواندم. ممنون
آفتابه لگن چند دست شام وناهار هیچّی
چه افزوده نیکویی از امثال وحکم فرهنگ عامه
ممنون از توضیح رسایی از آنچه بنده می خواستم با عبارات نارسایم بگویم
م-ف
زیبا می نویسید لذت بردم
من عاشق ایرانم بخاطر اینکه با برنامه هایی که داره بقول شما افراط هم در آن هست اما انسان رو از فطرت فراموش شده اش دور نمی کند و یادمان می اندازد که کجاییم و کجا می رویم. با اینحال افراط را دوست ندارم
ممنون دوست گرامی
عشق تان به ایران پاک است و شکوفان باد
م-ف
سلام استاد عزیز
"تاملات تنهایی" تون رو خیلی دوست دارم. این دلنوشته های پر از صفا، دلسوزی و به دور از هر رنگ و ریا، سخت به دلم می شینه و برام لبریزه از تلنگر و درسهای زیبا. و در عین حال خیلی مواقع، خیلی از گره های ذهنیم رو ، شل یا وا می کنه!
بسیار بسیار سپاس از اینهمه سخاوت و مهر
سلام بر دوست خوبم . افقها از پنجره جان خودتان گشوده می شود . ورنه عرض حال من بهانه ای است برای همین نسبت های انسانی مان.
با بهترینها
م-ف
چقدر زیبا درد دل نسلی را بیان کردید که دو برهه از زمان را تجربه کرده است زمانی که این مناسک را در نهایت زیبایی و جذابیت و احساس می پنداشت و برای آن لحظه شماری می کرد و برهه ای که از این مناسک با شاید حتی نفرت ،روی بر می تابد چرا که آن را عروسکی در دست غریبه ای فریبکار می پندارد که خواسته واقعیش فریفتن کودکی ساده دل است .ممنون از دغدغه های عمیق و پر مغزتان
چه مثال زیبایی
استفاده کردم وبر دل نشست
سپاس
م-ف
سلام
این که ما از عمق به سطح رسیده ایم و از آن ژرفیات سینایی به چرندیات مشتی نوحه خوان نزول کرده ایم،حرفی است دردناک اما واقعی.
اما این دلیل نمیشود که قید هر آنچه که نام و نشانی از دین و مناسک دینی دارد را بزنیم.
به جا گفته اید که "اندازه نکوست".
بیاییم کارهای سخت را از خودمان شروع کنیم و
ما نیز اندازه را به نکویی نگاه داریم.
موید باشید.
سلام بر منتقد جدی
ممنون و بسیار محبت کردید از هدیۀ ایرادی که بر نویسندۀ کم بضاعتی ارزانی داشتید
اصلا بعید نیست که من هم در این نوشته اندازه نگه نداشته باشم
یک بار دیگر بدقت می خوانم واگر متوجه شدم در همین صفحه بیان وعیان می کنم به امید حق
اگر آن عزیز نیز موضعی از این نوشته را یادکردند خیر دوچندانی است که به من می رسانند
قربان شما
م-ف
22شهریور91
درود، و سپاس استاد و دوست بسیار ارجمند از هشداری که به همهمان دادهاید. گویی به گونهای همگانی در صورت آیینها جاماندهایم و روشن است که فرا و ورای این پوسته را درنمییابیم. در این روزها به این میاندیشیدم که نیایش و پیوند با پروردگار تعالی از عاشقانهترین پیوند میتواند باشد اگر و به راستی اگر دوسوی این پیوند دریافتی عاشقانه و سفری درونی داشته باشند. "او." که در عاشقی تا آفرینش ما آمده، تا ما چقدر در این فرایند بالندگی دیالکتیک به او عاشق شویم. از این چارچوب آیین نماز و نیایش را به روشنی گونهای مکاشفهی عاشقانه با او میتوان دید که هر که بنابر پلکانی که بر آن ایستاده، بنابر عاشقیاش با او بیهیچ ستیزی با خود و دیگران، میآمیزد و شاید خدایگونه میشود. نیایش به آیین هر دینی انگار فراترین گونهاش که عاشقانه ترین و عارفانه ترین است چنین یگانگی با اوست بی چمشداشت نیازمندان بی محاسبهی بازرگانان بی واهمهی هراسمندان. با اویی و بی او و شگفتا که این غرقه شدن باید در هشیاری ما در پاکیزگی با دیدهی باز انجام شود و همهی این گفت و گویی که ما تنها سوی خودگویی خود را میشنویم یکسره در شرح او هست و ما، از این عاشقانه تر؟! ولی ما چون در بن چاه ماندهایم به سفال شکل و مناسک چسبیدهایم. تا کی از این چالههای خودساخته برون آییم و پیوندمان با مهر را بازجوییم. شاید این گونه بتوان امید به رویش هستی آدمی داشت.
(پوزش از پرگویی این شاگرد نوآموزتان)
دوست محقق فکور من . درود بر شما. وصف حال تان از نیایش بر دل می نشیند . روشنی وجودتان در ربط به بیکرانگی عالم وآدم پیوسته حیات و مناسبات تان را تعالی بدهد همی همچنان.....
با تقدیم ارادت وبهترینها
م-ف
24شهریور91
جناب استاد لذت بردم از مطالب
امروز عاشوراست 2 سالیه که دیگه در این مراسمات بی خاصیت شرکت نمی کنم و بار تکفیر ها بر دوش.این پیامک رو اینجا می نویسم که عجیب گویاست:
عاشورا روز بالیدن است نه نالیدن
بساطش آموزه است نه موزه
تمرین خوب نگریستن است نه گریستن
نماد شعور مذهب است نه شور مذهب
سلام و عرض ادب
تجربه های درونی وشعلۀ آگاهی تان مشتعل
از شعرتان ممنون
م-ف